یادتان هست شبی را که سفر می‌کردید. قول دادید و گفتید که بر میگردید. دست من را که گرفتید کمی جاخوردم

یادتان هست شبی را که سفر می کردید
قول دادید و گفتید که بر میگردید
دست من را که گرفتید کمی جاخوردم
تازه فهمیدم و دیدم که شما هم سردید
حرف دل بود که در چشم شما یخ می زد
حرفهایی که به گفتار نمی آوردید
دوری از شخص شما باز عذابم می داد
و دلم خوش به همین بود که بر می گردید
یادتان هست که گفتم پس از این می میرم
منم و یک دل دیوانه و صدها تردید؟
با که قسمت بکنم این همه تنهایی را؟
دل من جای کسی نیست و تنها فردید...
که به حجم غزل یخزده ام می گنجید
این شمایید که با من و دلم همدردید
سهمم از دوریتان چند غزل میدانم
که به اشعار نسنجیده ام عادت کردید

یادتان هست شبی را که سفر می کردید -فریبا عباسی-دکلمه رضا پیربادیان


لینک کانال دکلمه های رضا پیربادیان
@deklamehayepirbadian