💎 چنان که می‌توان دریافت، منفعت این موجودات حقیر، در چوب زدن بر مردگان است

💎 چنان که می‌توان دریافت، منفعت این موجودات حقیر، در چوب زدن بر مردگان است. اگر اندیشه ایرانشهری مرده است، این همه هیاهو و قیل و قال و نسبت دادن فاشیسم و باستان‌گرایی و سلفی‌گری و ارتجاع... چیست؟ مگر اندیشه‌ای می‌تواند در آن واحد همه این‌ها باشد؟

💎 ایران، نه مرده است و نه خواهد مرد، بنابر همین نقل قول، زمانی که گفته می‌شود، این موجودات، درکی از تاریخ مسیحیت ندارند، تا بفهمند که باستان ‌گرایی جعلی آن‌ها، نه بر ورود جدید در قدیم، که فهم قدیم در جدید است، یعنی این چیزی جز «تداوم فرهنگی ایران» نبوده است و نخواهد بود. کسانی که_به تعبیر آلبرت کبیر_ همچون وحشیان، به این دلیل که چیزی را نمی‌دانند از آن می‌ترسند، و مفاهیمی را که هیچ ارتباطی با هم ندارند_لیبرالیسم و ایرانشهری_ یک‌کاسه می‌کنند.

💎 ما برای دفاع از ایران، و بحث از تداوم فرهنگی آن، از هیچکس اجازه نخواهیم گرفت، و این بحث نه تنها ناظر بر «ایدئولوژی بر هم زدن نظم قدرت سیاسی نیست»، که بالعکس ناظر بر «تداوم فرهنگی ایران» است. یعنی «فهم قدیم در جدید»! البته با این قید که آقایان که مرگ اندیشه را اعلام می‌کنند، فقط به عنوان یک نمونه جزئی، بفهمند که معنای جدال پاپ گلاسسیوس، با قدما و درک او از زمان، یا جدال فرنسیس بیکن بر مبانی و محل نزاع او کجا است؟!

💎 به تعبیر همان وزیر مختار:«ایران در نظر ما چونان سنگ خارایی است،... که اکنون در وسط دره‌ای بایر آرامیده است». وانگهی، از سویی به تعبیر گوته:«فقط وجود یک هسته محرز ملی»(یوهان گوته)، این تداوم را ممکن کرده است و همگان می‌دانند که این بحث نه سیاسی است و‌ نه ایدئولوژی.


💎 انکار ایران، معنایی جز انکار خود نخواهد داشت_ بدان معنا که اگر اندیشه‌ای بخواهد وجود داشته باشد[که هست]، باید بر روی جایی بایستد، یعنی نمی‌توان بر روی شاخه نشست و آن را برید_، کسانی که بر روی اندیشه‌ای شمشیر می‌کشند، تا آن را مرده اعلام کنند، حال همان کسانی است، که به دیگری خنجر می‌زدند اما خون از بدن خودشان می‌رفت؛ ناچارم از راز گویی به در آیم، آن‌ها بر آن اندیشه خنجر نمی‌زنند، بلکه آن خنجر، در بدن خودشان فرو می‌رود، اما فقط «تصور» می‌کنند که آن موجود زنده را کشته‌اند و به تعبیر جواد طباطبایی _بدا به حال آن‌ها، که زباله دان تاریخ جایگاهشان خواهد بود_.


💎 همانطور که تاریخ این را اثبات کرده_، ایران هم‌چنان ایران مانده، اما جایگاه این ایدئولوژی‌هایی که جز به «بر هم زدن نظم قدرت» فکر نمی‌کردند، اکنون همان «زباله‌دان تاریخ» است.


💎 بدیهی است، چنانکه اشاره هم کرده‌ایم، راه نقادی به سوی کسی بسته نیست و نخواهد بود، اما «نسبت‌هایی که به یک اندیشه داده می‌شود»، نقادی نیست. منتقد_به شرط این‌که منتقد باشد_ می‌تواند به «کیفیت قرائت» بپیچد، اما اگر جدی باشد، از آن استقبال می‌شود. هر کسی می‌تواند، مدعی این شود که با قرائت طباطبایی موافق نیست_آن هم با ارائه دلیل‌های متقن و با اتکای به مواد تاریخ ایران و در «نظام مفاهیم»_، که این خود از عوامل اعتلای «تأمل» و «تفکر» است،

💎 ...اما نسبت «فاشیسم، باستان ‌گرایی، سلفی‌گری، ارتجاع»، و... تنها ناشی از ضعف منتقد است، بدان معنا که متوجه نیست، اگر آن شاخه را قطع کند، خودش «نخستین کسی است که از بالا با سر به سوی زمین سقوط خواهد کرد». به عبارت دیگر، نقدی که ناظر بر پیچیدن در «مبانی» و‌ «مفاهیم» نباشد به هیچ وجه اعتباری ندارد.

✍ بهروز زواریان