و اما مهاجرت!

و اما مهاجرت!

به نظر من زندگی در اینجا را میشه به سه دوره تقسیم میکنم :

۱- یک سال بدو ورود : معمولا در این دوره به قول معروف افراد داغ هستند و سرشون شلوغ از یک طرف اگر از ایران امده باشند و تجربه زندگی در سایر کشورها را نداشته باشند زرق و برق مغازه ها و نظم و انضباط و مشتری مداری و .... خیلی به چشمشون میاد و راه میروند و از اینجا تعریف میکنند هرچند که این زرق و برق ها در مقایسه با امریکا و حتی دبی ناچیز است. از طرف دیگر تو چند ماه اول دنبال اجاره خونه و خرید ماشین و لوازم زندگی و .... هستند و در حال امضای قرارداد تلفن و اینترنت و موبایل و بیمه و ... از همه مهمتر ایجاد درآمد هستند و به قول معروف کارهایی دارند که انجام بدهند و زیاد وقت فکر کردن ندارند که فکر کنند چرا امدند یا امدنشان بهر چه بوده است؟.

۲- سال دوم: پس از یک سال همه چیز تقریبا روی غلتک افتاده : راه و‌ چاه فهمیدن و احتمالا درآمد یورویی رو استاد کرده اند و ماهیانه درامد معقولی دارند که تقریبا خیلی از مخارج رو کاور میکنه. همه چیز و همه سرویسها تقریبا اینترنتی هست و نیازی ندارند که وقتشون هدر داده بشه. بنابراین وقت آزادشون زیادتر میشه - جذابیتها و زرق و برق ها کمرنگ تر میشه و بقولی عادی میشه. و بعضا نقاط ضعف اینجا شروع میکنه به نمایان شدن مثلا عجب زبان سختی دارن (البته این رو که از روز اول میگن) یا سرد برخورد میکنن و مراقب جامعه ایرانی ها باشید و اگر سطح زندگی‌شون رو کمی بالاتر ببرند و حتی خونه بخرند متوجه میشوند ای بابا چیزی به اونصورت ته ماه نمیمونه و از این حرفها.... . بعضی موقع ها هم دلشون که تنگ میشه میگن چرا اومدیم چه غلطی کردیم و از این حرفها.... .

۳- دوره سوم به نظر من دوره ثبات هستش. در این دوره افراد معمولا به نظم و انضباط اینجا عادت کردن بعضا بچه دار شدن یا بچشون با محیط اخت شده یا دوستان زیادی پیدا کردن و به هیچ وجه نمی تونن در ایران با اون سطح نظم و رفاه و ازادی زندگی کنند. شاید بارها تو اقوام خودتون دیدید که بعضی از اقوامی که در خارج دارید بارها تصمیم جدی گرفتن که بیان و ایران ادامه زندگی بدن ولی پس از یک ماه دوباره به غربت برگشتن.

به نظر من تمام سختی مهاجرت بعد از کسب درآمد و استقرار در دو چیز خلاصه میشه :
۱- زندگی در جامعه ای با فرهنگی غیر از فرهنگ میهن و درآمیختن با اون جامعه

۲-دوری از اقوام و خویشاوندان نزدیک

مورد اول به نظر من در آلمان و در سطح شما به عنوان یک متخصص یا کارآفرین بسیار جزئی است چون این روزها اینجا پر شده از خارجی ، مخصوصا ترک و عرب و سوریه‌ای و افغان. هرچند قابل مقایسه با کانادا، امریکا و استرالیا نیست. در واقع در این کشورها و اروپا غربی، بدلیل مهاجر پذیر بودن مخصوصا آلمان از تمامی اقوام وجود دارند و از بچه ۵ ساله تا پیرمرد ۹۰ ساله میدونند و یاد گرفته اند که باید با مهاجر ها سروکله بزنن و اینها جز اصلی جامعه هستند. بنابراین غلط و غولوط صحبت کردن هم در سالهای اول بسیار طبیعی و عادیه برای اونها، مخصوصا جوونها و نسل جدیدشون.

اما مورد دوم معمولا یک گاز انبر دوطرفه یا بلکه سه طرفه هست. معمولا یک پای ثابت اقوام درجه یک هستند مثل پدر و مادر و برادر و خواهر که با هر تماس شروع به گریه و گلایه و دلتنگی میکنند که خود یک محرک فکری است. طرف دوم خود فرد هست که بعضا بدلیل زندگی در غربت دلتنگی اقوام و یا وطن را میکند. حتی اگر دو مورد اولی هم در فردی وجود نداشته باشد امکان دارد در همسر وی وجود داشته باشد. که خود نوعی محرک به حساب میاد.

ادامه در پست بعدی
@dotDE