امشب سامیار بهم میگفت من ایران رو بیشتر دوست داشتم. اینجا همه چیز گرونه!

امشب سامیار بهم میگفت من ایران رو بیشتر دوست داشتم. اینجا همه چیز گرونه!

امشب سامیار بهم میگفت من ایران رو بیشتر دوست داشتم. اینجا همه چیز گرونه!
حق داره، توی ۷ سالگی شب خوابیده صبح پاشوده از یک زندگی مرفه وارد یک زندگی کاملا با حساب و کتاب شده که بر اساس پس انداز ریالی و هزینه های یورویی هست. یه زمان انواع کلاسهای فوق برنامه و موسیقی و زبان داشت، معلم شنا میومد توی خونه بهش شنا یاد میداد و هزار جور امکانات دیگه. ولی الان پدرش بهش میگه برای اینکه توی سوپرمارکت یه ظرف بستنی برداری، باید اول قیمت روشو نگاه کنیم بعد انتخاب کنیم. (که البته درستش هم همینه). از طرف دیگه هم نه با کسی توی مدرسه فعلا حرف میزنه و نه دوستهای زیادی داره. فکر میکنم ۶ماه تا یک سالی طول بکشه تا زبانش به سطحی برسه که بتونه ارتباطات مورد نظرشو برقرار کنه. شاید توی دلش پدرشو مقصر بدونه، ولی نمیدونه که به امید یک آینده برای اونه که پدرش تو ۳۸ سالگی داره از اول شروع میکنه و قید خیلی چیزها و خیلی پستهارو زده.
امیدوارم جلوش روسفید بشم. همه تلاشمو دارم میکنم. امشب قبل از خواب بهش گفتم تو و مامانت عشقهای زندگی من هستید و انگیزه من برای این همه کار. گفت میدونم. پانی هم هست.