اصفهان را زندگی در کام نیست / جز به آب زنده رود آرام نیست

اصفهان را زندگی در کام نیست / جز به آب زنده رود آرام نیست
زخم هایی کز جفا بر رود رفت / ناله شد از سینه ها چون رود رفت
زردکوه اینک غمین در ماتم است / نونهالش بی سر و بی خاتم است
اشک هاش از دیدگان بر خاک شد / ناله هایش تا همه افلاک شد
ماه زین پس، بر سر هر بام نیست / هر کجا را بنگری جز دام نیست
برگ سبز اینک میان بادها / دل ندارد تا کند فریادها
می گساران را هوای جام نیست / بلبلان را نغمه اندر کام نیست
باغ دیگر دلپریشانی نکرد / ماه دیگر پرتوافشانی نکرد
آفتاب این جا میان یخ فسرد / ره به جایی جز هوای غم نبرد
نیک دانم کاین جفا را چاره چیست / مرهم این سینه صدپاره چیست
چرخ گردون را مگر تدبیر نیست؟! / در میان شهر آیا پیر نیست؟!
تا بیافشاند پیامی بر دلی/ بذر دانایی درون محفلی؟!
تا به حرف آیند شاخ و برگ خاک / نغمه ها سازند از هر ذره خاک؟!
موسی ما را به ما در باز ده! / زنده رود عشق را آواز ده!
قطره قطره آب در پیمانه کن / زلف شب را با طراوت شانه کن
باغ را با بلبلان هم خانه کن / شمع را عاشق بر این پروانه کن
مستی مستان ببین و ناز کن / آسمان را نغمه زن، پر راز کن
آسمان را با زمین هم ساز کن / عشق را پرواز ده، پرواز کن
احمد خاتون آبادی