آموزش فن بيان، ارتباط موفق، سخنوري، زبان بدن و ... با فرزانه معصومیان گوینده اخبار صداوسیما. مطالب آموزشی بیشتر: ?? ?www.masoomian.ir ثبت نام در کلاس های حضوری ? 021-88203032 ?09303163329 ارتباط با استاد معصومیان @masoomian
لطفا آدم معمولی باشید! این کار از همه چیز سختتر است …این متن را با دقت بخوانید. چندبار بخوانید::
لطفا آدم معمولی باشید! این کار از همه چیز سخت تر است.
این متن را با دقت بخوانید. چندبار بخوانید ::
@fannebayan
معمولی بودن در زندگی، میتواند سختترین وضعیت ممکن باشد. مثلاً شاگرد معمولی بودن، قیافۀ معمولی داشتن، دوندۀ معمولی بودن، نقاش معمولی بودن، دانشجوی معمولی بودن، نویسندۀ معمولی بودن، معمولی ساز زدن، معمولی جشن عروسی برپا کردن، معمولی مهمانی دادن و فرزند معمولی داشتن.
منظورم از معمولی، همان است که عالی، ایدهآل، منحصربهفرد، کمیاب و در پشت ابرها نیست، بلکه همین جا، روی زمین، کنار ما، فراوان و بسیار هست.
فرهنگ ایدهآلگرایی، تیغ دولبهای است که هم انگیزهای است مثبت برای پیشرفت و هم میتواند شوق و ذوق فراوان آدمهای معمولی را شهید کند. مثلاً بعد از سالها با علاقه نقاشی کشیدن، روزی که فهمیدم در نقاشی خیلی معمولیام، برای همیشه نقاشی را کنار گذاشتم. این کنار کشیدن زمانی بود که همکلاسی دبیرستانم، در عرض دو دقیقه با مداد بیجانش، چهرۀ خانم معلممان را، با آن دندانهای موشی و شلخته، موهای فر کنار گوشش که از مقنعۀ چانهدار بیرون میزد، کوبید کنار طرحی که من بیست دقیقه طول کشیده بود تا دزدکی در حاشیۀ جزوه از او بکشم.
حقیقت این است که دوستم در نقاشی یک نابغه بود و تمرین و پیگیری من خیلی با نبوغ او فاصله داشت. من لذت نقاشی کشیدن را از خودم گرفتم تا خفت معمولی بودن را تحمل نکنم.
آن روزها ضعیف بودم. دنیایم آنقدر کوچک بود که با بیشتر شاخصهای ترین زندگی کرده و خود را مقایسه میکردم. این ترین بودن، آدم را ضعیف و شکننده میکند.
شاید همۀ آدمها اینطور نباشند. اما من، همیشه در درونم یک سوپرانسان داشتهام که میخواست اگر دست به گچ بزند، آن گچ حتماً بایستی طلا شود؛ یک توانای مطلق که در هیچ کاری حق معمولی بودن را ندارد.
اما امروز فهمیدهام که معمولی بودن شجاعت میخواهد. آدم اگر یاد بگیرد معمولی باشد، نه نقاشی را کنار میگذارد، نه دماغش را عمل میکند، نه غصه میخورد که ماشینش معمولی است، نه حق غذا خوردن در تعدادی از رستورانهای معمولی را از خودش میگیرد، نه حق لبخند زدن به تعدادی از آدمها را و نه حق پوشیدن تعدادی از لباسها را.
حقیقت این است که ترینها همیشه در هراس زندگی میکنند؛ هراس هبوط در لایۀ آدمهای معمولی. این هراس میتواند حتی لذت زندگی، نوشتن، درس خواندن، نقاشی کشیدن، ساز زدن، خوردن، نوشیدن و پوشیدن را از دماغشان دربیاورد.
مشکل بزرگتر، مرز و دیوار تحقیرکنندهای است که جامعۀ گمشده، مابین لایۀ بسیار کوچک و لاغر آدمهای ترین و گروه بیشمار معمولیها میکشد. همیشه چیزی در آدمهای بیشمار معمولی پیدا میشود که برای ترینها تحقیرکننده و ترحمبرانگیز باشد؛ ترحمی که بسیار متفاوت است از همدلی و همدردی انسانی.
برای مثال، در جامعۀ گمشده، از زبان ترینباورمندان، چنین جملاتی میشنویم:
آخی! بیچاره با این صدایش، آواز هم میخواند؛ بیچاره با این آیکیو، فوق لیسانس هم میخواهد بخواند؛ بیچاره با این سطح زبانش، خارج هم میخواهد برود؛ بیچاره با این سوادش میخواهد کار هم پیداکند؛ بیچاره با این درآمدش، اتومبیل هم میخواهد و... این نیشزبانها و تحقیرها، منزجرانه بوده و از احترام به حق زندگی نرم و ناب و سادهای که بین آدمهای معمولی جریان دارد، بهدور است.
تصمیم گرفتهام خودِ معمولیام را پرورش دهم. نمیخواهم دیگر آدمها مرا فقط با ترینهایم به رسمیت بشناسند. از حالا خودِ معمولیام را به معرض نمایش میگذارم و به خود معمولیام عشق میورزم و از همه درخواست دارم فقط با منِ معمولی آشنا شده و به حقوق معمولیام احترام بگذارند. من خانۀ معمولی خواهم داشت، در پی دارایی و اتومبیل معمولی خواهم بود. چهره و لباسهایم معمولی خواهد بود. ولی سعی خواهم کرد عقل و خرد و دانشم را تعالی بخشم.
این متن رو به دوستانتون هدیه کنید
کانال آموزش فن بیان و ارتباط موفق
@fannebayan