با ما هر روز کتاب بخوانید:: …پدر بطور نیمه سوال گفت:

با ما هر روز کتاب بخوانید::


پدر بطور نیمه سوال گفت:
شاید او حرفهای ما را میفهمد؛ ولی خواهر بی آنکه گریه اش قطع شود حرکت شدیدی با دستش کرد برای اینکه نشان دهد که بطور قاطع باید این فرضیه را کنار گذاشت.

پدر تکرار کرد: کاش او میفهمید و در موقع حرف زدن چشمش را بست. انگاری که میخواست نشان بدهد راجع به بطلان چنین فرضی با دخترش هم عقیده است. "اگر درک میکرد شاید وسیله ای بود که با او کنار بیاییم ولی با این شرایط...."

خواهر جیغ زد: پدرجان! یگانه راه حل این است که بدرک برود و از فکرت بیرون کنی که این گره گوار است. مدت طویلی است که ما این فرض را کردیم و این منشا تمام بدبختی ماست. چطور میتواند گره گوار باشد؟ اگر او بود مدتها قبل به محال بودن هم منزلی آدم ها باچنین حشره کریهی پی برده و خودش رفته بود. بدون تردید ما برادر نخواهیم داشت اما بازهم ممکن است زندگی کنیم و ما به یاد بود او احترام میگذاریم. عوض اینکه همیشه این جانور را داشته باشیم و دنبالمان میکند و اجاره نشین هایمان را بیرون میکند...

کتاب: مسخ
نوشته: فرانس کافکا
برگردان: صادق هدایت

كانال تخصصي آموزش فن بيان

https://telegram.me/joinchat/BIxUCT1XCyi1ohFgxkLVwg