روایتهایی از اینجا و آنجای دنیا
ماجرای جاسوسی که پشیمان شد. ----------
ماجرای جاسوسی که پشیمان شد
----------
قسمت اول
در دوره ریگان، سال ۱۹۸۵، نصف شبی تلفن مامور ویژهی افبیآی به اسم مایکل راچفورد زنگ خورد. مدیر بالا دستیش بود. بهش گفت: یه هواپیما داره میاد، یک پناهنده تراز بالا از شوروی. روز قبلش، این مقام تراز بالای کاگب در رم ایتالیا به سفارت آمریکا پناهنده شده بود.
این مامور درجه بالای کاگب به آمریکاییها گفته بود در ازای ارائه اطلاعات مخفی از شوروی، درخواست زندگی در غرب رو دارم و میخوام پناهنده بشم. به راچفورد گفتن برو پایگاه هوایی، اونجا با آلدریچ آمس، تحلیلگر خبره سازمان سیا، روبرو میشی و با هم طرف رو بازجویی کنین.
راچفورد وقتی به پایگاه هوایی رسید، متوجه شد که هواپیما زودتر فرود اومده و آلدریچ، فرد پناهنده رو منتقل کرده به یکی از خانههای امن افبیآی برای بازجویی. راچفورد هم به اونجا رفت. اسم این مامور کاگب، کلنل ویتالی ویرچنکو بود. وقتی همه جمع شدن، شروع کرد به برملا کردن اسرار کاگب.
بهش گفتن که حرفای شما ضبط میشه. مشکلی نداشت و فضا طوری بود که خیلی سریع همه چی رو داشت میگفت طوری که مجبور شدن بگن آرومتر بگو، وقت داریم. پس از دو سه ساعت بازجویی اولیه، یه استراحت به خودشون دادن و برای یورچنکو غذا تهیه کردن.
برای ماهها آمریکا حس میکرد در داخل سیستم خودش، یک جاسوس شوروی به عنوان نفوذی داره فعالیت میکنه. چون چند نقشه آمریکاییها برای شوروی برملا شده بود و اینکه یکی از جاسوسهای با ارزش آمریکا در شوروی لو رفته بود. اما نمیدونستن اون جاسوس کیه. یورچنکو گفت نه یک نفر بلکه دو نفر هستن.
یورچنکو گفت شوروی در سازمان سیا دو تا جاسوس داره. گفت اسماشون رو نمیدونم ولی بهتون کمک میکنم که پیداش کنین. یکیشون در سازمان امنیت اطلاعات قرار داره و یکی دیگه آنالیزور خبرهی سیا هست به اسم مستعار مستر رابرت. حرفای یورچنکو باعث شد که آمریکا به شدت احساس خطر کنه.
احساس خطر از این نظر که شوروی تا چه حد در سیستم اطلاعاتی آمریکا نفوذ کره. اطلاعات افشا شدهی یورچنکو باعث شد در کل دنیا جاسوسها لو برن، اطلاعات برملا بشه و کشورها از نظر شدت آسیب پذیری احساس خطر کنن. سال ۱۹۸۵ رو به اسم سال جاسوسها در تاریخ میشناسن.
یورچنکو اطلاعات دست اولی داشت. آمریکاییها طی بازجویی کلی بررسی کردن که ببینن آیا داره دروغ میگه یا واقعیته حرفاش. درباره چیزهایی میپرسیدن که از قبل جوابش رو میدونستن. یورچنکو سربلند بیرون اومد. همه حرفاش درست بود. اطلاعاتش دست اول بود. تستها رو با موفقیت سپری کرد.
گفت که از جوونی وارد کاگب شدم. بعدها به سفارت شوروی در آمریکا منتقل شدن و بخاطر همین انگلیسیش خوب بود. هیچوقت به مدارج بالای سازمانی نرسیده بود اما بخاطر لینکهایی که داشت، کلی اطلاعات کسب کرده بود. گفت حدود ۶۰ نفوذی شوروی در حساسترین مراکز آمریکا وجود دارن.
که مهمترینشون همون فردیه که بهش میگن مستر رابرت. ولی هویت واقعیش رو نمیدونست. آمریکا از قبل میدونست که اینا وجود دارن اما ثابت کردنشون سخت بود. فکرشون رفت سمت شخصی به اسم ادوارد لی هاوارد که چند سال در سیا کار میکرد.
این هاوارد که یک آدم مست و لاابالی بود و چون چندبار تستهای سازمان رو قبول نشده بود، یه سال پیش اخراجش کرده بودن. رفتن تگزارش در خونهش و ازش سوال و جواب کردن. همه چی رو منکر شد. چند روز بعد به طرز عجیبی از زیر نظر مامورهای اطراف خونهش خارج شد، سوار هواپیما شد و خودش رو رسوند مسکو
و افبیآی به طرز شرماوری این جاسوس مهم رو از دست داد. هاوارد تو مسکو موند تا اینکه سال 2002 همونجا فوت کرد. همین باعث شد به حرفای یورچنکو خیلی وزن بدن و معلوم شد آدم با ارزشیه و کلی اطلاعات داره و خیلی ازش مراقبت میکردن و بهش میرسیدن.
ازش پرسیدن اصلا چرا پناهنده شدی و اینا رو میگی؟ گفت حقیقتش دیگه به کمونیسم اعتقادی ندارم. اونجا کسی منتظرم نیست. زنم از مریضی پارسال فوت کرده، یه پسرم دارم که اونم مریضه و همین روزاست که بمیره. منم سرطان معده دارم و حالم چندان خوب نیست.
در ازای ارائه اطلاعات به آمریکاییها گفت فقط دو چیز میخوام: پول برای زندگی و اینکه ناشناس بمونم. آمریکاییها قبول کردن و گفتن تا آخر عمر کار درمانیت رایگانه و زندگی راحتی رو بهت میدیم. آدم صادقی به نظر میرسید، سی سال تو سیستم بود و آدم مطلعی بود.
------
@friedrish