روایتهایی از اینجا و آنجای دنیا
آخرین سنگر شیطان. ----. بخش سوم و آخر
آخرین سنگر شیطان
----
بخش سوم و آخر
خواندن بخش دوم
الان جان لب ساحل بود. دو مرد بلند قد که دور چشماشون با رنگی زرد نقاشی شده بود کنارش ایستاده بودن. آیا قدم اول جان به ثمر رسیده بود؟ قصد دوستی داشتند؟ برای لحظاتی همه چیز آرام بود. به همدیگه نگاه میکردن. اما اوضاع به زودی خیلی گیجکننده و سریع پیش رفت.
دو مرد قبیله پریدن رو قایق جان و رفتن وسط آب. پسربچه کمانش رو شلیک کرد و تیر بطور معجزه آسایی به انجیل جان برخورد کرد و وارد بدنش نشد. جان سراسیمه خودش رو انداخت تو آب و شنا کرد تا برسه به قایق بزرگتر که دوستاش اونجا بودن.
در دفترش نوشت:« من ترسیدم. بله ترسیدم. اما خوشحالم که هنوز زندهام و پروردگار مرا نجات داده است. آیا بهتر نیست اینجا را ترک کنم؟». دوستان بهش گفتن برگردیم به اسکله. اما این جزیره از نظر جان «آخرین سنگر شیطان» بود و این رو رسالت خودش میدونست که اونها رو نجات بده.
دل و جراتی بهم زد و گفت که نه! باید برم. در دفترش نوشت:«پروردگارا، زندگی من در دست توست. شاید زنده بودنم برای تبلیغ دینت بیشتر کارساز باشد اما، لطف آنچه تو اندیشی و حکم آنچه تو فرمایی». تقریبا روشنی روز رو در قایق سپری کرد و خوابید. صبح روز بعد برای سومین بار رفت سمت جزیره.
به درخواست جان، دوستاش اون رو در ساحل رها کردن و خودشون برگشتن به شهر. یک روز گذشت. قایق روز بعد دنبال جان برگشت. از دور دیدن که مردان قبیله طناب بلندی رو انداختن دور گردن جان و در امتداد ساحل روی زمین میکشوندنش. جان کشته شده بود. شاید از قدم اول هم فراتر نرفته بود.
بعد از مرگش سر و صدای زیادی به پا شد. اون دوستان قایق سوارش توسط دولت هند بازداشت شدن. خانوادهش اما در آخرین پست اینستاگرامیاش بیانیهای رو منتشر کردن و نوشتن که از هیچ فرد یا ارگانی شکایت ندارن و امیدوارند روح جان در آرامش ابدی باشد.
این قبیله در دورهی امپراطوری بریتانیا، حدود ۵۰۰۰ نفری تخمین زده میشدند. امروزه اما چند صد نفر از اونا باقی موندن. بخاطر اوضاع اقلیمی، ظاهرا این قبیله با اهداییهای دولت زندگی میکنن و دولت همیشه با هلکوپتر براشون میوه و غذا میفرسته.
منبع این گزارش
------
@friedrish