🔴 تجربه روز.. ✍ (جامعه شناس) …. اعتیاد جلو چشمانم خانواده‌ای را نابود کرد

🔴 تجربه روز

✍ #دکتر_طاهره_جعفری( جامعه شناس)



اعتیاد جلو چشمانم خانواده ای را نابود کرد.
چند سال پیش در همین محله ای که در حال حاضر ساکن هستم زندگی میکردم و چند سالی محله سکونت مان را عوض کردیم و دوباره امسال به همین محل بازگشتیم. در همان سالهای گذشته با خانم بسیار خوبی که در اتاقی در منزلش آرایشگری میکرد آشنا شدم و برخی مواقع به او سر میزدم. در کوتاهی مو خیلی زبده بود و همانطور که کار میکرد، درد دل هم میکرد ، از اعتیاد همسرش که بدبین و بد اخلاق هم بود و معتقد بود هر کسی که زنگ میزند به تلفن منزلشان مزاحم و یا دوست پسر همسرش است و اگر خودش گوشی را بردارد، مردی که پشت خط است گوشی را به یک خانم میدهد تا حرف بزند.

این حرف به شدت باعث خنده من میشد. هر فردی که یک ساعت با این خانم مراوده میکرد متوجه نجابت این زن میشد. وقتی میخندیدم میگفت خانم دکتر شما به نظرتان خنده دار است ولی شوهرم گاهی در منزل مخفی میشود تا متوجه شود که من چکار میکنم. به او گفتم ایشان همیشه اینطور بوده است ؟ گفت چند سالی است که خیلی بدتر شده ، پرسیدم چه موادی مصرف میکند؟ گفت والا تریاک ولی نمیدونم چرا این تریاکی این سالها مصرف میکند هم رنگ و هم بوی متفاوتی دارد و خودش اضافه کرد که نمیدونم چه آشغالی میخره که بعد از مصرف دیوونه میشه.

بله بعید نیست مواد مخدر سنتی هم با موادی توهم زا ترکیب شده باشد که برای فروشنده سود بیشتری داشته باشد. یا مثلا میگفت همسرم میگوید از فلان مجتمع من متوجه شدم که آقایی شما را نگاه میکند . جالب اینکه آن مجتمع در فاصله شمال شرقی محل زندگی این خانم قرار دارد که پنجره های آن مجتمع به جهت جنوبی و پنجره های منزل ایشان به سمت شرق است!!! یعنی صد درصد توهم...

بگذریم داستان زندگیش طولانی است. و سختی هایش فراوان. بعنوان مثال یک روز که حدود نیم ساعت من منزلشان بودم تقریبا ۲۰ بار مادر همسرش که آلزایمر داشت در اتاق را باز میکرد و می پرسید من قرص خوردم، ناهار چی؟ و هر بار این خانم با صبر می گفت بله مادر خوردی. دوباره و دوباره و دوباره.....
ما از آن محل رفتیم و کمتر به او سر میزدم ولی هر بار میدیدم که صبرش بیشتر سر آمده و نوای رفتن میخواند. دو دختر داشت و یک پسر که در سن دبستان بود. یکی از دخترها از فرط رفتارهای بد پدر با پسری ازدواج کرد که بعدا فهمید معتاد است و جدا شد ولی به خانه پدری برنگشت...

دختر دوم هم درس میخواند و پسر هم همینطور.
سال گذشته که به منزل جدید آمدیم یکبار دیدمش که وسایل آرایشگاهش کم شده بود و اینقدر خانم محترمی بود که نگفت همسرش در چند روز قهر و نبودنش فروخته است. و برای بار دوم که زنگ زدم دخترش گفت مادرم رفته شهرستان و دیگه کار هم نمی کند. متوجه جریان شدم . خوب انتظارش را داشتم.

بخش ناراحت کننده ماجرا این است که هفته گذشته که با فرزندانم به پارک محلی نزدیک خانه رفته بودیم پسرش را دیدم که بزرگ شده بود و قد کشیده بود ولی خانم همسایه نفرینش میکرد که اینم راه باباش رو پیش گرفته و داره تو پارک مواد میفروشه....

تنم لرزید چون تا چند سال پیش من او را پسری مودب و درس خوان میشناختم، ولی انگار رفتن مادر کار خودش را کرده بود و بچه ها هر کدام به سمت و سویی که بتوانند از مشکلات زندگی فرار کنند.
کاشکی ساختار و نهادهای دولتی دوباره اعتیاد را جرم اعلام میکردند تا حداقل مردم از ترس قانون کمتر به این مشکل خانمان سوز دچار می شدند.
کاش این نوشته من را پدر خانه بخواند ....
کاش دختران مراقب برادرشان بودند تا در آینده پدرشان در زندگی دیگری تکرار نشود...
و هزاران کاشکی دیگر.‌..

http://telegram.me/Iranianspa