فرهاد قنبری:. بنیادگرایی دینی شکل جدید توتالیتاریسم

فرهاد قنبری:
بنیادگرایی دینی شکل جدید توتالیتاریسم

⏺ ظهور فاشیسم، استالینیسم، مائوئیسم و مدل های کوچک این ایدئولوژی ها در برخی کشورهای جهان سوم در قرن بیستم، گواهی بر این مدعا بود که تفاوتی اساسی بین این رژیم ها و دیکتاتوری های سابق به وجود آمده بود.
در دیکتاتوریهای سابق ساختار جامعه به شدت طبقاتی و دارای سلسله مراتب سخت و نفوذ ناپذیر بود و اغلب جنگ قدرت در درون کاخ ها و بین اعضای سلطنتی صورت می گرفت، در چنین جوامعی حاکمان از عوام مردم نه هواداری بلکه اطاعت محض را طلب می کردند. در واقع عامه مردم به عنوان ملک و دارایی حاکم مستبد تلقی می شدند که اجازه هر گونه دخل و تصرف در اموال و گرفتن جان آنها را دارا بود.
اما دیکتاتوری های قرن بیستم یک دیکتاتوری مخوف درباری و وابسته کامل به شمشیر و تفنگ مزدوران نبود...
هیتلر در آلمان در میان شعور و شعف توده های همگانی و با رای اکثریت مردم انتخاب شد و بسیاری از نظام های ایدئولوژیک دیگر در این قرن با انقلاب توسط توده ها به قدرت رسیدند.
در واقع با ورود به قرن بیستم شکل جدیدی از دیکتاتوری شکل گرفت که نه تنها خود را بی نیاز از حمایت توده ها نمی دید بلکه هواداری و علاقه مفرط آنها را هم طلب می کرد. اگر دیکتاتوریهای سابق فقط زمین و ثروت و دسترنج توده ها را طلب می کردند در این نظام های جدید روح و روان و اندیشه توده ها هدف قرار گرفته بود.
هانا آرنت چنین نظام هایی را نظام های توتالیتاریستی می نامید. نظام هایی که دیگر فقط از رعیت خود مالیات طلب نمی کند بلکه می خواهد کل جنبه های حیات و روان او را تحت سیطره خود داشته باشد و توده نیز ذوب در قدرت و عظمت و کلام حاکم باشد.
آرنت، دلیل اصلی شکل گیری حکومت های توتالیتر را ظهور توده ها به واسطه فرو پاشی و اضمحلال ساختارهای طبقاتی که بر مبنای منافع و مشترکات جمعی شکل گرفته بودند می داند و توده را جمعیتی تک افتاده، منزوی و تنها تعریف می کند که به بواسطه خلاء هویتی در خدمت هدف اقلیتی خاص در قالب سازمانی سیاسی قرار می گیرد.

⏺ در مورد چرایی گرایش به نظام های توتالیتور بحث های زیادی صورت گرفته است. هانا آرنت علت این گرایش را تنهایی و انزوای انسان مدرن می داند. او در توضیح عقیده خود انواع تنهایی را از هم جدا می کند و می نویسد: «اول تنهایی مثبت و به معنای با خود بودن که تفکر به طور کلی در این نوع تنهایی صورت می‌گیرد؛ دوم تنهایی به معنای منزوی بودن و با دیگران نبودن که نتیجه اش نابودی حوزه سیاسی و عمومی زندگی در دولت خود کامه و اقتدارگراست؛ و سوم تنهایی به معنای با خود نبودن و با دیگران هم نبودن، تنهایی نوع سوم ویژگی توده‌های عظیم قرن بیستم است؛ و توتالیتریسم نیز پاسخی برای رهایی انسان‌ها از این وضع به شمار می‌آید.»
تنهایی نوع سوم مد نظر آرنت عامل شکل گیری توده های شیفته توتالیتاریسم است، توده هایی که در انزوا و تنهایی و زیر آوار سنگین بی معنایی و پوچی تحمیل شده از سوی جامعه به هر دیوار بلند و هر پرتگاهی پناه می برند تا خود را از این فشار مداوم برهانند...
اریش فروم دیگر متفکر آلمانی در این باره می گوید: « غالباً افراد گروه‌های فشار و نیز افرادی که اقدام به شکنجه‌ی جسمانی هم‌نوعان خود می‌کنند، از درمانده‌ترین و واخورده‌ترین وعقده‌ای‌ترین گروه‌های محروم اجتماعی هستند که ریشه‌های شهری یا روستایی در تهی‌دست‌ترین طبقات و گروه‌های اجتماعی منشاء آنان است» به عقیده فروم اغلب ذوب شده گان حاکم توتالیتور سرخوردگان و مطرودان جامعه مدرن هستند که به دلایل مختلف دچار یاس و سرخوردگی شده اند.

⏺ با سقوط هیتلر و فروپاشی شوروی کلان روایت های توتالیتوری مانند فاشیسم و استالینیسم فروکش کرد و جهان با نوع جدیدی از توتالیتاریسم در عصر پست مدرن و قرن بیست و یکم مواجه شد. توتالیتاریسمی که هر چند در شیوه عمل تفاوت چندانی با توتالیتاریسم قرن بیستم ندارد، ولی در هدف آرمانهای متفاوتی را ارائه می کند. اگر آرمان فاشیسم و چپ ارتدوکس استالینی و مائویی، اصلاح نژادی، روح برتر قومی و برقراری عدالت میان توده هاست، قرن بیست و یکم قرن تروریست های کوله به دوش شناخته نشده ای است که در شهر و سرزمینشان جز ارعاب و تحقیر و تهدید چیزی نصیب شان نشده است و خشونت گفتمانی بارزترین وجه نمودی آنهاست. خشونت گفتمانی توان ارتباطی، تعلق به همنوعان، ارزشهای مشترک انسانی را نابود کرده و حرمتهای ارزشی و اخلاقی بین فردی و اجتماعی را به چالش می کشد. اینکه سوژه یک تعریفی از حقیقت را پذیرفته و تمام تعاریف دیگر حقیقت را عین گمراهی و جهل بداند مصداق شدیدترین شکل خشونت ورزی است.
بنیادگرایی دینی با ایجاد رعب و وحشت در غالب عملیات های تروریستی و طرد و عدم پذیرش هر قرائت و گفتمان متفاوتی از دین و معنویت شکل نوینی از توتالیتاریسم را ارائه کرده است...
@kharmagaas