فرهاد قنبری:. سفره انقلاب

فرهاد قنبری:
سفره انقلاب

سفره انقلاب در این چهل سال حکایت های عجیب و خاصی داشته است و هر از گاهی چهره های متفاوتی به خود دیده است. سفره انقلاب در این چهل سال برای عده ای جزء خون دل و سق زدن نان خالی در پی نداشته و برای عده ای سفره ای شبیه سفره های بهشتی بوده است. پای این سفره عده ای بالا آورده اند، عده ای از پر خوری دچار عوارض مختلف شده اند و عده ای هم لقمه در گلویشان گیر کرده و تلف شده اند.

از بهمن سال پنجاه و هفت که سفره انقلاب پهن شد، چهره ها و افراد بسیاری با تیپ و افکار مختلف پای این سفر نشسته اند و هر کس به فراخور حوادث و رویدادهای گوناگون گاهی با احترام، گاهی با سفر آخرت و گاهی هم با زور از پای این سفره برخاسته اند.
عده ای از اولین کسانی که پای سفره انقلاب نشسته بودند، به سرعت و در کمتر از چند ماه متوجه شدند که حول این سفره جایی برای آنها رزرو نشده است و به این خاطر آرام آرام (و گاهی هم با هیاهو) از پای سفره برخاسته، کفش هایشان را به پا کرده و به خانه هایشان برگشتند.

در این میان عده دیگری بودند که از اول پای سفره انقلاب نشسته بودند و تا آخر هم پای این سفره ماندند اما هیچگاه دل و دماغشان به دراز کردن دستان به سوی سفره نرفت. اکثر آنها در افق های دید خود به سفره هایی می اندیشیدند که بتوان در سرتاسر قلمرو ایران پهن کرد و تمام ملت را با احترام و کرامت در پای آن نشاند. اکثریت این جوانان پرشور و آرمانخواه در همان سالهای ابتدایی انقلاب به همان سفره های خاکی و خالی در خاکریزها و سنگرها بسنده کردند و در نهایت هم پای همان سفره و در راه وعده و آرمان خود رخت سفر بربستند، اغلب آنان جوانان چشم و دل سیری مانند عباس دوران و مهدی باکری بودند که جذابیت های کمتر سفره ای، چشم هایشان را اسیر خود می کرد...

عده دیگری پای این سفره از فرط زیاده خوری دچاری چاقی و بی تحرکی و کرختی شدند و هر روز بر چربی های دور شکم و صورت افزودند به گونه ای که دیگر توان برخاستن و دیدن زیر پای خود را هم از دست دادند.

عده دیگری هم پای این سفره ماندند و چیز بهتری جز خون دل و ناسزا و توهین نصیب شان نشد...

@kharmagaas