من آن خرمگسی هستم که خدا وبال این دولتشهر کرده و تمام روز و همه جا شما را نیش زده و برمی انگیزانم. دیگر به آسانی کسی چون مرانخواهید یافت و از این رو به شما اندرز می دهم که از گرفتن جان من درگذرید. «دفاعیات سقراط» @farhad_ghanbariiiii
هیچ چیز مرا متعجب نمیکند. مردی در اتوبوس گفت. نه رادیو
هیچ چیز مرا متعجب نمی کند
مردی در اتوبوس گفت
نه رادیو
و نه روزنامه
و نه قلعه های بر بلندی ها
می خواهم که بگریم
راننده گفت : صبر کن تا به ایستگاه برسیم
آنجا هر قدر که خواستی تنهایی گریه کن
زنی گفت : من نیز.
مرا نیز هیچ چیز متعجب نمی کند
فرزندم را در قبر خویش گذاشتم
تعجبی کرد و خوابید، بدون آنکه خداحافظی کند.
دانشجویی گفت : مرا نیز هیچ چیز متعجب نمی کند
من باستان شناسی خواندم اما در سنگ هیچ هویتی نیافتم
آیا من به راستی منم؟
و سربازی گفت : مرا نیز هیچ چیز متعجب نمی کند
همیشه ارواحی را محاصره می کنم که مرا محاصره کرده اند
راننده گفت :
داریم به آخرین ایستگاه می رسیم
آماده ی پیاده شدن شوید.
مسافران فریاد زدند
ما آنچه بعد از ایستگاه است می خواهیم
به رفتن ادامه بده
اما من گفتم : مرا اینجا پیاده کن
مرا نیز مثل دیگران هیچ چیز متعجب نمی کند
اما من به ستوه آمده ام از سفر کردن...
@kharmagaas
محمود درویش