من آن خرمگسی هستم که خدا وبال این دولتشهر کرده و تمام روز و همه جا شما را نیش زده و برمی انگیزانم. دیگر به آسانی کسی چون مرانخواهید یافت و از این رو به شما اندرز می دهم که از گرفتن جان من درگذرید. «دفاعیات سقراط» @farhad_ghanbariiiii
«در روزگار کودکی و نوجوانیام همیشه از خود میپرسیدم درست که حکمرانان عهد «مسعود» و «ناصرخسرو» و «فردوسی» و «سعدی» و «حافظ»، قومی
« در روزگار کودکی و نوجوانیام همیشه از خود میپرسیدم درست که حکمرانان عهد «مسعود» و «ناصرخسرو» و «فردوسی» و «سعدی» و «حافظ»، قومی خودکامه و خویشتنپرست بودند. اما مردم آن روزگاران، مردمی را که از رود گنگ تا آن سوی فرات، سیراب از سرودههای آنان بودند چه میشدهاست؟…تا آنجا که «مسعود سعد» در حصار نای بنالد و «ناصرخسرو» آوارهی جهل قشریان گردد و «فردوسی»، خاکسترنشین مصیبت پیری و نیستی شود و «سعدی» پای در گل داشته باشد و «حافظ» ناخواسته و ناگزیر، بر خوان حاکمان خونخوار بنشیند؟
آیا مردمی که قرنهاست بالندهی آداب و سنن آنانیم، نمیتوانستند دستکم گرده نان آغشته با خورشی به آستان آن بزرگان پیشکش کنند و ضمادی بر زخمهای عمیقشان نهند؟
این پرسشها جانم را میخلید تا چند سال بعد که دریافتم امروز نیز عفریتگان بیتفاوتی همچنان بر پیکر ادب و هنر ما میتازند، تا آنجا که «فروغ فرخزاد» در نامهای خصوصی و منتشر نشده نوشت: « مثل همیشه، فقیر و بدبخت و تنها هستم…» و «اخوان ثالث» سالهای پس از انقلاب نوشت: «اخیرا با کلی قرض و قوله و فروش مادامالعمر تمام آثار و با شراکت، نیمی از خانهای خریدم که چون چندی است نمیتوان قسطهای قرض بانک را بدهم، یحتمل همین روزهاست که چوب حراج به صدا درآید…»
و امروز همچنان از خود میپرسم ما چگونه آدمیانیم که این مایه فقر و تنهایی و تنش را در حیات بزرگانمان میبینیم و از شدت اندوه و شرمساری در خود نمیشکنیم؟!
«اخوان» زندگیای پارسایانه ، بی تجمل و ساده داشت. نداشتن شغل، محروم ساختن او از پرداختن به کارهای دولتی و نبود هیچگونه تامین و رفاه نسبی، حال و آینده را برای او تلخ میساخت. با این وجود اخوان شاعری بود که «جز از رنج دیگران ننالید.»
«حمید مصدق» میگوید: «در عین نیاز مندی، بینیاز بود و برای جیفهی دنیوی سر بر هیچ مقامی خم نکرد.» و «عماد خراسانی» دوست و همشهری دیرینهی او میگوید:
«این درد ندارد که «اخوان» بعد از چهل سال قلمزنی، در مقدمهی همین کتاب اخیرش (تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم)، پس از اظهار ارادت به دوستان و ابراز حقشناسی می گوید: « بیهیچ رودربایستی و شرمندگی میگویم که در این اواخر، شش هفت هشت سالی هست که زندگی من از رهگذر محبت اینگونه دوستان می گذرد. همهی درآمدهای من قطع شده است. من بودم و قناعت به درآمد کتابهایم ( که به لطف و عنایت و محبت حضراتی که نام برده شناختهاند) دارد روز به روز فشرده و فشردهتر، کمتر و کوتاهتر میشود. بقول معروف آب میرود…»
کمال رجاء
@kharmagaas