فرهاد قنبری:. ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

فرهاد قنبری:
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

در میان سروده های فروغ فرخزاد شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد »جایگاه بالا و ویژه ای دارد.

فروغ در سالهای جوانی و حدود نیم قرن پیش چنین شعر عمیقی را در نقد دنیای مدرن و انسان ذره گون شده و خودبین عصر مدرن می سراید.

شعر با اعلام تنهایی، سردی و یاسی عمیق آغاز می شود، فروغ با اعلام تنهایی تحمیل شده دنیای سخت و سیمانی، از دست هایی که دیگر گرما و عشقی در خود ندارد، دستانی که انگار در کارخانه تولید شده و قدرت تاثیر گذاری خود را از دست داده سخن می گوید.

« و این منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلودهٔ زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی»
شاعر در ادامه با تلنگری یاس آلود از مرگ نجات دهنده سخن می گوید و هیچ کورسوی روشنی را تصویر نمی کند.

فروغ از وزش بادی سرد که سرها را در گریبان ها فرو برده غمگین و دلمرده است.
فروغ از فروپاشی جهانی که تمام آرزوهای و رویاهای کودکی را در گودال سادگی دفن کردند شکوه می کند.
«آنها ساده لوحی یک قلب را
با خود به قصر قصه‌ها بردند
و اکنون
دیگر چگونه یک نفر به رقص بر خواهد خاست
و گیسوان کودکیش را
در آب‌های جاری خواهد رخت
و سیب را که سرانجام چیده‌است و بوییده‌است
در زیر پا لگد خواهد کرد؟»

رنج فروغ از ابرهای تیره و تاری است که مهمانی خورشید را اشغال کرده اند..
رنج فروغی از آن رنج هایی است که می داند هیچگاه از تن و روحش بیرون نخواهد رفت..

انگار شاعر در پشت پنجره اتاقش نشسته و با چشمانی غمبار برای انسان های بیرون مرثیه سر می دهد.
«وقتی در آسمان ، دروغ وزیدن میگیرد
دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سر شکسته پناه
آورد ؟
ما مثل مرده های هزاران هزار ساله به هم میرسیم و آنگاه
خورشید بر تباهی اجاد ما قضاوت خواهد کرد»

فروغ با نگاهی ژرف در پس این چهره های مدرن و آراسته عصر مدرن،انسانی پوک را می بیند ،انسانی که دغدغه های اصلیش جویدن و دریدن است .
«انسان پوک
انسان پوک پر از اعتماد
نگاه کن که دندانهایش
چگونه وقت جویدن سرود میخوانند
و چشمهایش
چگونه وقت خیره شدن میدرند»

فروغ در پس این نگاه از بی تفاوتی ها و دورویی و تنهایی انسانهایی سخن می گوید که بی هیچ ترحم و عشق و نوع دوستی تمام تلاش خود را می کنند تا از دیگران پله ای برای صعود خویش ببافند.
«من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرف ها و صداها میآیم
و این جهان به لانه ی ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که ترا میبوسند
در ذهن خود طناب دار ترا میبافند»

نبوغ فروغ در این است که بیش از نیم قرن پیش در میان هیاهوهای انقلابی گری و جدال های ایدئولوژیک میان اغلب نویسندگان و شاعران ،از آغاز جهانی دیگرگونه که تحقیر و تحمیل انزوا به انسان را نشانه گرفته است شکوه می کند.
شاعر در پایان ما را به "ایمان به آغاز فصل سرد" فرا می خواند، ایمانی غم انگیز و آزار دهنده که در سرتاسر شعر سایه گسترده است..

ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانه‌های باغ‌های تخیل
به داس‌های واژگون شدهٔ بیکار
و دانه‌های زندانی»
@kharmagaas