من آن خرمگسی هستم که خدا وبال این دولتشهر کرده و تمام روز و همه جا شما را نیش زده و برمی انگیزانم. دیگر به آسانی کسی چون مرانخواهید یافت و از این رو به شما اندرز می دهم که از گرفتن جان من درگذرید. «دفاعیات سقراط» @farhad_ghanbariiiii
برادرم را گرفتند و. از شهر بیرون بردند. و او با هر پاییز باز میگردد
برادرم را گرفتند و
از شهر بیرون بردند
و او با هر پاییز باز می گردد
لاغر و بسیار خاموش
( نمی خواهد به درون آید)
پشت پنجره می زند و می خواندم
با هم در خیابان ها قدم می زنیم
و او قصه هایی غیر ممکن
برایم نقل می کند
و لمس می کند چهره ام را
با انگشتان نابینای باران...
@kharmagaas
زبیگنیو هربرت