«آیین انتظار و پادافره‌ی تردید».. تردید و شکست در انتظار، زنجیرشده به پادافره‌ی سهماگینی است

« آیینِ انتظار و پادافره ی تردید »

تردید و شکست در انتظار، زنجیرشده به پادافره ی سهماگینی است.
زروان که می بایست هزارسال یزش کند تا اورمزد را بزاید،
در خواهد شدِ فرجامِ زمان، تردید کرد.
اهرمن پادافره ی این تردیدِ در فرجامِ زمانِ یزش بود.
خطا باخودِ زروان آغاز شد.
زروان که از آغاز می بایست به فرجام باور می داشت، گمانمندی پیدا کرد.
این همانا فرو افتادن در درمغاکِ زمانِ بی افق و نافرجامِ کرونولوژیک بود.
خواست و باورِ اسکاتولوژیک به تردیدِ کرونولوژیک دگردیسی یافته بود.
زروان، یک دم به کرونولاتری(پرستشِ زمانِ کرونولوژیک) گرفتار آمد.
او از خود، که زمانِ ناگذرا و بی کرانه است، بیخود شد
و در دامِ زمانِ گذرا و پوچ -آیین، افتاد.
در دامِ زمانی که می گذرد و می رود و باخود هیچ نمی آورد.
زمانی نافرمان که از اینجا و این دم می گذرد و
به سویی که آماجی در آن نیست و به آنجایی که ناکجایی است روان است.
اهرمن از دلِ گرفتار آمدن در چنگِ زمانی این چنین دهشتبار است که زاده شد.
پس زمانِ اهرمن، زمانِ اهریمنی و زمانِ کرونولوژیک است.
اورمزد درست درفرجامِ زمانِ یزش زاده شد و پیش پدر آمد.
ولی زروان خطای کرونولوژیکِ دیگری مرتکب شد.
او سوگند یاد کرده بود که هرکدام از پسرانش زودتر پیش او آید،
او را فرمانروای جهانش خواهد کرد.
خطای او این بود که پیش و پس را نه اسکاتولوژیک که کرونولوژیک درنگر آورد.
او برای یک پسر یزش کرده بود نه برای دو پسر.
او نمی بایست دست به گزینش می زد،
چرا که تنها یک پسر پاداشِ یزش بود و نه دوپسر.
تردید، خطای نخست بود و گزینش، خطای دوم.
بهای خطای نخستِ زروان، زایشِ نابهنگامِ اهرمن بود.
و بهای خطای دومِ زروان، دادنِ فرمانرواییِ جهان
به اهرمن بود به درازای ۹ هزارسال.
اکنون باید ۹هزارسال زشتی و گندبویی و پلیدیِ اهرمن را
در دلِ زمانِ کرونولوژیک برتابید تا زمانِ اورمزدی آغاز شود.
اکنون به ناچار، زمانِ اورمزد به آن سوی زمانِ اهرمن پرتاب شده است.
آن هزارسالِ یزش، هزاره ی اسکاتولوژیک بود و نه کرونولوژیک،
چراکه دردلِ آیینِ یزش، پایان برآغاز پیشی داشت.
ولی خطای زروان، دریافتی کرونولوژیک از زمان بود
و زمانِ کرونولوژیک زمانی است باورسِتان، چراکه حتمیتی در آن نیست
و فرجام و چمی نمی شود در آن جُست.
در زمانِ کرونولوژیک، میانِ آغاز و پایان، بازه ای است و این بازه می تواند
مغاکی را ریخت دهد که باور را در خود فروبلعیده و به تردید دگرش سازد.
در بینشِ فرجامباور، آغاز از برای پایان است که آغاز یدن می گیرد
و اگر زمان می گذرد؛ زیر فرمان و راهنماییِ
فرجام و از برای فرجام است که می گذرد.
و زروان با افتادن در مغاکِ زمانِ کرونولوژیک و هیچ-آیین،
در زایشِ اسکاتولوژیکِ اورمزد تردید کرد.
‎زمانِ کرونولوژیک هماره آبستنِ تردید است
چراکه نه آماجی در آن پیداست و نه کرانه ای.
زروان که خود زمانِ بی کرانه است، زمانی است بی زمان.
ولی زمانِ کرونولوژیک، زمانی است گذرا و بی افق که چم و آماج را می درد و می بلعد.
با تردید در زمانِ اسکاتولوژیک، زمانِ کرونولوژیک نیز پدیدار شده است.
اکنون در دلِ زمانِ کرونولوژیک، باور به زمانِ اسکاتولوژیک را نباید از کف داد.
از دست دادنِ این باور، پیروزیِ پوچ-آیینی و ناشدنی شدنِ
برون آمدن از چنگ بی افقی خواهد بود.
آیین زروان ما را فرامی خواند که خطای اورا تکرار نکنیم.
آیین زروان آیینِ آموزه ای است که می خواهد
سهماگینیِ تردید در زمانِ اسکاتولوژیک را به رخ کِشد.
و هشداری است از برای بیداری و پاییدنِ زمانِ اسکاتولوژیک و
فرونرفتن در مغاکِ هیچ-آیینیِ زمانِ کرونولوژیک.
آموزه ای که خطای زروان در دلِ آیین دارد، این است که
پیروانِ آیینِ زروان نباید در حقیقتِ آیینِ فرجامباور، تردیدی به خود راه دهند.
پیروانِ آیینِ زروان نباید در فرمان و خواستِ زروان، که به پسِ ۹هزارسال، اورمزد فرمانروای
رهایی بخشِ جهان و آدمیان خواهد بود، تردیدی بخود راه دهند.
پیروانِ آیینِ زروان نباید زمانِ پایان را،
در دلِ زمانِ گذرای کرونولوژیک، از یاد ببرند و یا در آن تردید بکنند.
پیروانِ آیینِ زروان باید پایان زمانِ اهرمنی را، از همان آغاز بزیند.
پیروانِ آیینِ زروان باید باورمندان و زیندگانِ زمانِ اورمزدی در دلِ زمانِ اهریمنی باشند.
پیروانِ آیینِ زروان باید در دلِ تیرگیِ شبِ اهرمنی، پگاه اورمزدی را در ژرفای خود بزیند.
و این ناشدنی است اگر پرشی از زمانِ کرونولوژیک به سوی زمانِ اسکاتولوژیک رخ ندهد.
آیینِ زروان، زیستنِ این پرش است از روی رودِ دوزخیِ زمانِ اهرمن، با بال و پرِ باور و امید.
و این زیستنِ فرجام است پیش از فرجامِش.
و این زیستنِ زمانِ اورمزد است در دلِ زمانِ اهرمن.

🔽