«رستاخیز پیمان با ایزدمھر»

« رستاخيزِ پيمان با ايزدمِھر»

آتن، کُلُنی ھايش و ھرجايی که ھژمونی داشت را مانند خود می ساخت و رژيم سياسی خود را به آن شھرھا تحميل می کرد. امپراتوریِ آتن امپراتوریِ »سيويليزاسيونل« (تمدّنی) و ايدئولوژيک بود.

چرا ايران به گونۀ سيويليزاسيونل و ايديولوژيک خود را نمی گستراند؟
به باورِ من، ايرانيان برپايۀ فرّشاھی پيش می رفتند و اين در چمِ آن است که آدمی را سنجۀ ھمه چيز نمی دانستند و تنھا پياده کنندگانِ فرمانِ بخت و ايزدان بودند.
سيويليزاسيون، نگرشی سوفيستی-ارستويی است چراکه آدمی را سنجۀ ھمه چيز می داند. اين نگرش دربارۀ جھانی است که يا دربارۀ بود و نبودِ خدايانش نمی توان انديشيد و به پاسخی دست يافت، آنچنانکه سوفيست ھا می پنداشتند، و يا مانند ارستو نگرشی داشت که در آن خدا در آنسوی ماه و بگونه ای يله دور از آدميان است. و آدميان در جھانِ زيرِ ماه می زيند و خدا نيز به کارشان کاری ندارد و آنچه آنان دارند « فرونزيس » و « تِخنِه » (تکنيک)
و « کايروس » (زمانِ بھنگام) است و بايد بکوشند زير راھبری مردان ھوشمند و زمانسنج به زندگی ادامه دھند وتا آنجاکه شدنی است «توشه» (پيشامد) را مھارکنند. با راھبری که خود و ديگران را می پايد و زمان سنج است و بھنگام تصميم می گيرد، تنھا می توان شھر و زندگی لائيک را سامان داد. در اين چنين جھانی، نه استوره جايی دارد، نه شعر و نه آيين و نه خدايان. و درنبودِ خدايان و شعر و آيين و استوره، نه حماسه ای آفريده می شود و نه تراژدی ای. ھمه چيز سياسی و در دل شھر آغازمی شود و پايان می يابد. اين جا آدميان، خود سرنوشتِ خودشان را رقم می زنند و آنچه پيشينيان می پنداشتند را خرافه ھايی بيش نمی شمارند. اين نگرش، نگرشی سيويليزاسيونل است و بينشی مينوی برآن چيره نبوده و فرمان نمی راند. اين گونه زندگی، « اوتونوم » يا « خود فرمان » است. خود برای خود قانون می نويسد و خود با آن می زيد؛ درست ماننِد سيکلوپ ها.

در بينش ايرانی، آبادانی و شھريگری، خود به فرمانِ خدايان روی
می دھد.
پيش از نگرش سيويليزاسيونلِ پريکلسی-سوفيستی، ھر شھری به فرمان آپولون ساخته می شد و بی پروانۀ او اگر شھری يا ديواری ساخته می شد، خشمِ آن خدا برانگيخته شده و ويران می گرديد. ھر شھری در نگرشِ پيشا-سيويليزاسيونل، شھرِ خدا بود چراکه به فرمان خدا ساخته و بنياد نھاده شده بود. «قانون ها» ی افلاتون نيز در پیِ بنياد نھادنِ شھری ھستند که بنيادش بر فرمان و قانون خدايی باشد چراکه خدا سنجه ھمه چيز است و نه آدمی.
ايرانيان و يونانيان آفريدگارانِ بينش بودند و با بينشِ مينوی و قانون ھای نانويسای مينوی، تِخنِه را به کار می بستند. آنان نه با ابزار ونه باقدرت، دربرابرِ قانونِ مينوی و نانويسا نمی ايستادند. تِخنِه زير دست و زير فرمانِ قدرتی بود که خود از خدايان فرمان می برد. آدميان نه با تکيه بر « تِخنِه » پيمان می شکستند و نه با تکيه بر « قدرت ». سوفيسم که آدمی را سنجۀ ھمه چيز ساخت، او را از زير فرمانِ خدايان و قانون ھای نانويسا برون آورده و به آنان « بخود ايستايی » بخشيد. آدمی، پيمانِ خود با خدايان و نياکان و قانون ھای نانويسا را شکست و « خودفرمان » شد.
از آن پس ھمه چيز به ھوشمندی و تِخنِه و قدرت وابسته می شد و از دلِ ھوشمندی و دانش و تِخنِه و قدرت، گونه ای از زندگی بخود ريخت می بخشيد که سيويليزاسيونل بود و نه مينوی گرا.
انسانِ سوفيست و سيويليزاسيونل، انسانِ بيرونی است، انسانی است که روح را می راند و تن را می ستايد. انسانِ سيويليزاسيونل و سوفيست، قدرتِ بيرونی را ارج می نھد و قدرتِ بيرونی نمی تواند خود را بگسترد بی آنکه ديگری را بی گستره گرداند. انسانِ سيويليزاسيونل و سوفيست نمی تواند به خود بيفزايد بی آنکه از ديگری بکاھد.
انسانِ سيويليزاسيونل و سوفيست نمی تواند بر دارايی و رفاه خود بيفزايد بی آنکه ديگری را در بی چيزی و نداری بنشاند.
در پيمانِ ايزد مِھر و جمشيد، مھر دارای سرزمين ھای فراخ است وآنرا با ده ھزار چشم می پايد و جمشيد آبادانیِ جھان را بر دوش دارد چراکه مھر اورا اين چنين فرمان داده است. و آنگاه که سرزمين را می گسترد، از برای پاسوری از زندگی است و آبادانی. او ويران نمی کند تا خود را بگسترد بلکه جھان را گسترش می دھد تا ھمگان بتوانند در آسايش بزيند. جھان، جھانِ مِھر است و آبادانی اش به دوشِ جمشيد.
در نگرش سيويليزاسيونل، استوره و آيين و دين و شعر وحماسه و تراژدی بايد در پيشياریِ شھر باشند. و چون شھر ناشدنی را و وارونه را می خواھد، پس استوره ھا و آيين ھا
و دين ھا وشعر و حماسه و تراژدی، مُردن می آغازند.