https://t.me/joinchat/AAAAAENEy7OlJWZFgWOtiA
«اوش بام». «اوش بام آن (هنگام) است که تیغ خورشید برآید،
« اوش بام »
«اوش بام آن (هنگام) است که تیغ خورشید برآید،
هنگامیکه روشنیِ خورشید پیدا و تنش ناپیدا است،
(تا) هنگامیکه خورشید پیدا شود، که بام اوش است.
او را خویشکاری بهوش داشتنِ مردمان است.»
( بندهش، بخشِ یازده، ۱۷۴ )
جانگدازه میآید. استوار دژی میباید ساخت
از برای زمانِ جانگدازه، پیش از آنکه سر رسد.
جمشید دژی میسازد در «اکنون» برای پدافند
و پاسبانی از زندگی، پیش از آنکه فاجعه سر رسد
و زمان از چنگ بگریزد.
جنگ مانند دزد و آمدنِ اوست.
آری! مانند دزد خواهد آمد
در نیمههای شب بیآنکه خبر کند.
باید آماده بود هر دم و حتا یک دم غفلت
میتواند نابودیِ هر آنچه هستیم و داریم را رقم زند.
به وارونه ی پیامآوران سامی، جمشید که پراکندنِ دین
را بدوش نگرفته، برای رهایی از فاجعهای
که در راه است، «اکنون و اینجا» را میسازد.
این دم را میپرورد و از این دم و اکنون سِپَری میسازد
در همیستاریِ فاجعهای که میآید.
جمشید مانندِ میتراست؛ پیمان است.
او پیمانی با خدا بسته و باید به آن وفادار مانَد.
او بر دوش گرفته که جهانِ آفریده ی خدا را آبادانی بخشد
و مردمان را از بیماری و پیری و مرگ برهاند.
او به آنچه میباید سامان یابد،
پیمان بسته که فرجامِش بخشد.
او از برای شاهی زاده است نه از برای گستراندن دین.
او از برای آبادانی جهانی زاده است
که هنوز آبادان نیست.
خدا جهان را آفریده ولی آن را به سامان نرسانده
و این ساماندهی، خویشکاریِ شاه است.
و جمشید، شاهِ اینچنین جهانی است.
در نوروزِ جمشیدی همهچیز نو میشود
و بیسامانیها به سامان دگر میشوند.
ما باید جمشیدی بیندیشیم.
خویشکاریِ ماست اندیشیدن دربارۀ زدودنِ
بیسامانی اندیشه و سامان بخشی به اندیشه.
خویشکاریِ ما نشستن بر
اورنگِ پادشاهیِ اندیشه است.
این پیمانی است میانِ خدایان و جمشیدیان
یا همان پادشاهانِ سپهر و سرزمینِ اندیشه.
ولی هر بار که هشدار میدهیم و سخن از جنگ و ویرانی به میان میآوریم، بیدرنگ پاسخ میگیریم که جنگی در میان نخواهد بود و هشدار ما را با پندی پاسخ میدهند که این سخنانِ دلهره بار را نپراکنید. آنچه میخوانید و میشنوید هیچ بهجز جنگ روانی نیست. میگویند: اینان همه یار هماند و دلدار هم.
جنگ، جنگ زرگری است و نباید جدّیاش گرفت.
ولی آنکه بهراستی میاندیشد و
پیرامون آنچه هنوز رخ ننموده
و در پس پشتِ هزاران فریب و نیرنگ پنهان است،
درنگ میکند؛ بیگمان میداند
که جانگدازه ای در راه است.
در پسِ گفتهها، «ناگفتههایی» دهشتبار نهاناند
که به «شدن» نزدیک و نزدیکتر میشوند.
تا کِی باید فریاد زد و هشدار داد؟
تا کِی میخواهید به حقیقت ریشخند زنید؟
تا کِی میخواهید آمدن دزد
در دل سیاهی شب را باور نکنید؟
و تا کِی میخواهید خوابآلوده،
بیداران را ریشخند زنید؟
ای مردم، ای میهن پرستانِ ارتشی و سپاهی،
بیایید به خود آییم، میهن درخطر است.
هیچکس بهجز خودِ ما، خویشکاریش
پاسبانی از این خاکِ سپند نیست.
خطر جدّی است و اگر ما جدّیتر از خطر نباشیم،
همهچیز و همهکس بهسوی نابودی خواهد رفت.
جمشیدگونه باشیم.
بیایید از دلوجان و اندیشه و
تواناییهایمان دژی سازیم.
جانگدازه میآید.
« غرّشِ او شنیده، اما شکل او(دیده) نمیشود »
( ریگ ودا، ماندالای دهم، سرود ۱۶۸ - در ستایشِ وایو )
خسرو یزدانی
دکتر فلسفه از دانشگاه سوربن پاریس
۱۴فوریه ۲۰۱۸ - فرانسه
.....................................
کانال فلسفی «تکانه»
https://t.me/joinchat/AAAAAENEy7OlJWZFgWOtiA
@khosrowchannel