🔸حواسمان باشد؛ همه نمرده اند!.. 🔹مرتضی بخشایش

🔸حواسمان باشد؛ همه نمرده اند!

🔹مرتضی بخشایش

چندسال پیش که برای مراسم تدفین پدر یکی از دوستانم به بهشت زهرا رفته بودم، دچار احساس غریبی شدم. حرکت در مسیر خیابان های منتهی به آنجا، ایستادن بیرون غسالخانه و میان سیل آدم های سیاه پوش و عزادار که از هر قومی و لهجه ای و سن و سالی بودند و بعد هم رفتن میان انبوه گورها که بر بالای هر کدام اقوام و آشنایان مرحوم یا مرحومه ای زاری می کردند، همه و همه تصویر خاصی را به آدم القاء می کرد. اینکه انگار همه مرده اند و یا عزادار کسی هستند.
چنین تصویری را چندبار دیگر هم تجربه کرده ام. مثلا مدتی که درگیر بیماری یکی از عزیزانم بودم و برای بیش از یک ماه، هر روز به بیمارستان ها و مطب پزشکان رفت و آمد داشتم. آنوقت هم احساس و تصویری که خودش را بر من تحمیل کرده بود این بود که انگار همه دچار رنج بیماری و بیمارداری هستند. در حالیکه این تمام حقیقت نبود. آنسوی مرزهای گورستان، زندگی جریان داشت و حتی غروب همان روز تدفین، به جشن تولد فرزند یکی دیگر از دوستانم دعوت بودم. آنسوی مرزهای بیمارستان نیز همین طور بود. مردم ورزش می کردند، به سفر می رفتند و هزار ماجرای دیگر. اما آن رفت و آمدها و آن تصاویرِ غالب، چشم و ذهن من را بر چیزهای دیگر بسته بود و در فضایی برده بود که انگار همه مرده اند و گویی همه در رنج بیماری اند.
مروری بر تصویر آشکار وضعیت این روزهای کشورمان هم چیزی شبیه روزگار گذراندن در آن بیمارستان ها و گورستان است.
اوضاع آب و محیط زیست خوب نیست. تهدیدات خارجی در بالاترین سطح خود نمایان شده است. طاعون بیکاری پیدا و پنهان، خانه به خانه ی این سرزمین را پیموده و در هر خانه و خانواری نشانه هایی از ابتلا به این درد را می توان پیدا کرد. حوادث غم انگیز، یکی بعد از دیگری می آیند و به صورت جامعه چنگ می اندازند. افزایش طلاق، افزایش بزه های اجتماعی و شمار زندانیان و پایین آمدن سن بسیاری از ناهنجاری ها نگرانی ها را زیاد کرده است. سرطان و سکته قلبی و مغزی و بیماری های دیگر فزونی یافته اند. اختلافات سیاسی، آرامش جامعه را نشان گرفته است. و با تمام کارهایی که دولت کرده و می کند، نارضایتی و بی اعتمادی بیشتر از خشنودی نمایان شده و آستانه تحمل مردم پایین آمده است. این تصویری از ایران امروز ماست که نقاب سیاهش را بر تمام اتفاقات خوب و امیدهای کشور تحمیل کرده و روان ناخودآگاه جمعی ما را مغبون ساخته است.
این نقاب خودش را به چهره ی تک تک ما پیوست کرده است و انگار آدم های کوچه و خیابان در غباری از خاکستر راه می روند و حرف می زنند و حتی می خندند.
این تصویر اما چگونه شکل گرفته است؟ این تصویر حاصل قدم زدن ما در میان اخبار رسانه هاست. حاصل نشست و برخاست در جامعه ای است که آدم های ناراضی و غرغرو را تکثیر می کند. من حتی در روزهای خوب و روزگاران خوش مملکت مان هم به یاد ندارم که در تاکسی و اتوبوس و محل کار و مهمانی های خانوادگی، همه خوشحال و امیدوار باشند. باز هم صحبت از نارسایی ها می شود و شکنندگی و گذرا بودن روزهای خوب یادآوری می شود. گویی امیدوار بودن مساوی بلاهت و خوش خیالی است.
جمله ی معروفی هست که می گوید: ملتی که رنج ندارد تاریخ هم ندارد. یعنی تاریخ حاصل رنج های بشر است. حقیقت این است که اخبار نیز بیش از هر چیز حاصل رنج های بشر است و رسانه ها با رنج های بشر زنده اند و جذابند. و در فرهنگ ما که از دیرباز، عشق بیشتر در جدایی تصویر شده تا در وصال، درد داشتن و حرف زدن از رنج ها و نارسایی ها به مراتب جذاب تر و با کلاس تر از خوشی ها و امیدهاست. مردم و رسانه ها و دولتمردان، همگی در شکل گیری این تصویر غالب نقش داشته اند و حالا هم تغییر این تصویر بدون پذیرفتن نقش هرکدام از این ها میسر نخواهد بود.
هرگز منکر بسیاری از اتفاقات و رویدادهای ناامید کننده و غم انگیز نیستم اما این ها تمام حقیقت نیستند. معتقدم اتفاقات خوب و امیدها کم نیستند و ما نباید زیر نقاب سیاهی ها نفس مان بند بیاید و خودمان را خفه کنیم. حرفم این است که مواظب باشیم وهم گورستان و بیمارستان ما را نگیرد چرا که همه نمرده اند و همه دچار رنج بیماری نیستند. اینقدر که برای تدفین و بیمارداری دغدغه داریم، برای زنده ها و سالم ها هم دغدغه داشته باشیم تا آنها به شمار مردگان و بیماران نپیوندند و لااقل همانقدر که نگران نقاط تاریک حال و آینده هستیم، نقاط روشن را هم ببینیم و چراغش را پرفروغ تر کنیم.
حواس مان باشد؛ همه نمرده اند!

#اختصاصی_شب‌چراغ

@shabcheragh_monthly