📢آقای حافظ‌پژوه، کسروی، طبری، رحیمی و دیگران …

📢آقای حافظ‌پژوه، کسروی، طبری، رحیمی و دیگران...
@matikandastan

بهاءالدین خرمشاهی: ◀کسروی یک عقل‌گرای افراطی بود و با ادبیات و عرفان و به‌خصوص با شعر مخالف بود. می‌گفت شعرایی مثل حافظ یک‌سری کلمات هم‌‌وزن مثل عصص و ارس و مگس و… پیدا می‌کنند و بعد این‌ها را مثل جدول کلمات متقاطع کنار هم می‌چینند. کسروی در رساله‌ی حافظ چه می‌گوید؟ از حافظ بیتی مثال می‌زند و می‌گوید این بیت بی‌معناست: «سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد / دلبر که در کف او موم است سنگ خارا». اما من در حافظ‌نامه معنای این بیت را مفصل شرح کرده‌ام و نقل‌قول کسروی را هم آورده‌ام. کسروی آپوئتیکال بود. شعر را حس نمی‌کرد. از شعر لذت نمی‌برد. مشکل کسروی رئالیسم رادیکال غیرعلمی‌اش بود. اگر قرار باشد آن‌طور که کسروی می‌خواست شعر و ادبیات و فلسفه و عرفان را کنار بگذاریم بخش مهمی از میراث فرهنگی‌مان از دست می‌رود. کسروی در کتاب‌سوزانش همیشه دیوان حافظ را هم می‌سوزاند اما این تندروی‌ها و تندروی‌های دیگرش بالأخره به قیمت جانش تمام شد. نیما هم در «افسانه» به حافظ می‌تازد که «حافظا! این چه کید و دروغی‌ست / کز زبان می و جام و ساقی‌ست؟ / نالی ارتا ابد، باورم نیست / که بر آن عشق‌بازی که باقی‌ست / من بر آن عاشقم که رونده‌ست.» او خمریه‌سرایی حافظ را زیر سؤال می‌برد. ولی به نظر من نیما بعدها از این نظر برگشت. «آی آدم‌ها» از شعرهای ضعیف نیماست که ایده‌ی خوبی دارد ولی اجرایش ضعیف است. در این شعر به نظر من تأثیرپذیری نیما از حافظ قابل اثبات است. اقبال هم بعدها از نظر خودش برگشت چون یک هندوستان مخالف او بود

◀احسان طبری حافظ را منکر معاد می‌داند و این بیت را هم شاهد مثال می‌آورد: «بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت / کنار آب رکن‌آباد و گلگشت مصلا را». من همان سال‌ها پیش مقاله‌ای نوشتم و پاسخ دادم که یکی از مضمون‌های وسیع حافظ در طنز، به طنز گرفتن مقدسات است. خیلی از متعصبان به من از بابت این نوشته ایراد گرفتند. خیلی‌ها فکر می‌کنند هرچه تعصب بیش‌تر باشد ایمان قوی‌تر است. اصلاً این‌طور نیست درست برعکس است. مؤمن واقعی به این طنزها لبخند می‌زند و رخنه‌ای هم در ایمانش پدید نمی‌آید. در تاریخ ادبیات ما چه شاعران، چه متکلمان و چه فلاسفه با مسائل مذهبی شوخی کرد‌ه‌اند. حافظ نه اولین بوده نه آخرین. در میان هم‌حزبی‌های آقای طبری هم البته کسانی این مقاله را پسندیده بودند. کسانی که طرفدار آقای طبری نبودند. مثلاً آقای جوانشیر، یک نامه‌ی ده ـ پانزده صفحه‌ای به من نوشت و از این مقاله‌ی من تمجید کرد. خود آقای طبری هم توسط خانم نازی عظیما به من پیغام داد که می‌خواهد من را ببیند ولی من حاضر نشدم به ملاقات ایشان بروم. هیچ جور حاضر نبودم به احسان طبری نزدیک شوم. شاید تعصب بی‌جایی داشتم. خوب بود به ملاقات طبری بروم و با او بحث کنم. قرار نبود من پیرو ایشان شوم یا ایشان پیرو من شود. پشیمانم که به ملاقات طبری نرفتم. حالا یادم می‌آید که این هم کمی توی ذوق من زد که احسان طبری گفته بود من بروم به دیدنش. به غرورم برخورده بود. فکر می‌کردم طبری می‌توانست سؤال کند که می‌تواند با نازی عظیما به دیدن من بیاید یا نه، آن وقت من حتماً می‌گفتم که ایشان بزرگ‌تر است و من باید به دیدن‌شان بروم. مثل کاری که سایه با من کرد. بعد از این‌که از زندان آزاد شد به من زنگ زد و گفت کتابت را دو ـ سه بار توی زندان خواندم و پسندیدم «می‌آیی پیش من یا من بیایم پیش تو؟» من هم دیدم هم ایشان از من بزرگ‌تر است و هم تازه از زندان آزاد شده، پس هم ادب و هم اخلاق حکم می‌کند که من به دیدارشان بروم و رفتم. اما به نظرم کتاب مصطفی رحیمی یعنی کتاب حافظ اندیشه کتاب خوبی بود. کتاب نقد ملایمی بر صوفی‌گری بود که محکم و مستدل هم بود. من همان موقع نقد مثبتی بر کتاب نوشتم که آقای آشوری به من گفتند که این کتاب چندان عمده نبود که تو بهش پرداختی. من هم جواب دادم «نقد من هم چندان عمده نبود!».
(منبع: تارنمای خوابگرد به نقل از مجله اندیشه پویا)
@matikandastan