📢نویسنده کافه پیانو و رؤیای سنگ پا!. «رویا» هاتان؛ هرگز دست برندارید!

📢نویسنده کافه پیانو و رؤیای سنگ پا!
@matikandastan

📄از "رویا"هاتان؛ هرگز دست برندارید!

فرهاد جعفری: تا پنجاه سالگی؛ همچنان به گزارهای انگیزاننده ای مثل "هیچ وقت امیدت رو از دست نده"، "اگه رویات رو تجسم کنی، و هرروز به خاطرش تلاش کنی، در نهایت بهش دست خواهی یافت"، "هیچ وقت متوقف نشو و از رویات دست برندار"، "رویا هرچقدر بزرگتر باشه، زمان دستیابی بهش طولانی تره اما معنی ش این نیست که بهش دست نخواهی یافت"، "هربار شکست خوردی، دوباره بایست و به خاطر رویات بجنگ" و "بلند شو، و فقط یکبار دیگه هم امتحان کن!"، "فقط آنهایی رنگین کمان را خواهند دید که تا انتهای باران صبر کنند" (و ازین قبیل) اعتقاد داشتم و حتا برای لحظه ای در "داشتن رویا" و "تلاش برای دستیابی بهش" تردید نکردم و امیدم را از دست ندادم!

اما از پنجاه سالگی به بعد (یعنی در همین سه سال اخیر) وقتی علیرغم همه ی تلاش های خستگی ناپذیرم، به هیچ کدام از آرزوهام نرسیدم؛ رفته رفته امیدم رو از دست دادم و مثلا وقتی جمله ای از "دیل کارنِگی" می خوندم که می گفت "مهمترین کارهارو کسانی انجام داده اند که هرگز ناامید و متوقف نشده اند"، توی دلم بهش می گفتم: برو درتو بذار مرتیکه ی دیوثِ فریبکار!
.
.

تا اینکه:
سه سال پیش که گل گیسو رفت به خارج کشور، برای اولین بار، در واتس آپ یا تلگرام بهم پیام می داد که: "بابایی، اگه چیز خاصی لازم داری، بگو برات بفرستم".

که من هم بلافاصله بهش جواب دادم: "سنگ پا".
که احتمالا بهش برخورد یا فکر کرد دارم بهش کنایه می زنم. برای همین مکالمه مان در آن نوبت، در همین جا نیمه تمام ماند!
.
.
تا اینکه چندماه بعد؛ دوباره ازم پرسید: چیزی لازم داری برات بفرستم؟!
که بازهم در پاسخ براش نوشتم: قبلا هم گفتم بابایی!... سنگ پا!
که نوشت: از دست تو!

و بازهم نگذاشت بیشتر برایش توضیح بدهم.
.
.
چندماهی که گذشت؛ دختر دوباره ازم پرسید: جز "سنگ پا" چیزی لازم داری برات بفرستم بابایی؟!
که نوشتم: من چه جوری باید بهت اثبات کنم که واقعا یه "سنگ پا" لازم دارم؟!... کیو باید واسطه کنم که باورت شه؟!... قسم چی بخورم که بیشترین چیزی که الان لازم دارم، یه "سنگ پا"س!

نوشت: اینو واقعا داری می گی؟!... شوخی نمی کنی؟!
نوشتم: نه به خدا!
اما بازهم نوشت: برو گم شو!... داری منو سر کار می ذاری.
.
.
خلاصه که در طی این سه سال، بارها و بارها، این قضییه تکرار شد و من در آرزوی داشتن یک "سنگ پا" می سوختم و هربار هم که به گل گیسو می گفتم، باورش نمی شد!

تا اینکه هفته ی پیش برام نوشت: یه نفر داره میاد ایران (مشهد). چی بگیرم برات بدم بیاره؟!
نوشتم براش که: چه فایده که بگم؟!... تو که باورت نمی شه ضروری ترین چیزی که الان بهش احتیاج دارم یه "سنگ پا"ی خوبه!... نمی خواد چیزی برام بفرستی!

که نوشت: جان من راس می گی بابا؟!
نوشتم براش: آخه دروغم چی بوده بابایی!... تنبلی م می شه با "سنگ پای دستی" کف پامو سنگ پا بکشم، زیر دو تا انگشت پام پوستش کلفت شده، میخچه زده، روزگارمو سیاه کرده!... رویا شده برام یه "داشتن سنگ پای برقی خوب". همش تجسم می کنم یه سنگ پای برقی دارم، از شر میخچه های پام راحت شدم!(میخچه هایی که می تونن دربیان).

که دیشب برام یه فیلم از یه "سنگ پای برقی" که آنلاین سفارش داده و خریده بود فرستادو زیرش هم نوشت که: بیا بابایی!... اینم "سنگ پای برقی"!... بعدِ سه سال رسیدی به رویات!
😂
می خوام اینو بگم که:
همه ی اون گزارهای محرک و انگیزاننده (مبتنی بر "رسیدن به رویاها درصورت تلاش و مداومت" و "هرگز متوقف و ناامیدنشدن" و "بارها شکست خوردن اما دوباره بلندشدن و جنگیدن برای رویا" و "لزوم تجسم رویا تا دستیابی بهش") همه و همه؛ حقیقت داشتن.

طوری که اگه سرانجام، من به "رویا"م (سنگ پا) دست پیدا کردم؛ مطمئن باشین که شمام به "رویا"تون دست پیدا می کنین. هیچ وخ امیدتون رو از دست ندین!

و اگه هنوز (مثلا بعد سی چهل سال) بهش دست پیدا نکردین؛ بدونین که لابد خدا یه برنامه ای براتون داره!
.
.
ای خارمادرتو "دیل کارنِگی"!
ای خارمادرتو "برایان تریسی"!

@matikandastan