📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
📢این عباس عبدی آن عباس عبدی نیست!. مرد تنهای داستان.. مهدی یزدانی خرم: نفسم بالا نمیآید
📢این عباس عبدی آن عباس عبدی نیست!
@matikandastan
📢خداحافظ مرد تنهای داستان
مهدی یزدانی خُرم: نَفسم بالا نمیآید. آخرین بار که عباس عبدی را دیدم بسیار تکیده بود اما شوخطبع...از چرت ظهر بیدار شدم و اساماس علی خدایی را دیدم که نوشته بود «عباس عبدی صبح رفت» وقتی زنگ زدم گفت مهدی یکی دیگه ازمون کم شد...مرد عجیبی بود، دیوانهی دریا، جنوب و سفر. دیر اولین کتابِ جدیاش را چاپ کرد. مجموعهداستان خواندنی «قلعهی پرتغالی» در اواخر دههی هشتاد. شوخی روزگار بود که او را با عباس عبدی سیاستنویس اشتباه گرفتند! و بعد کتابهای دیگرش، «باید تو را پیدا کنم» یا اصلن همین آخری «پرندههای هلندی» سالها در جزیرهی قشم زیست. و سالها نوشت. کار کودک و نوجوان هم پر داشت و زیاد. در تکثر داستانهایاش قصهی خودش را مینوشت. مردی تکافتاده، تنها و در حال تماشای تاریخ و روحِ جنوب. فقط شصت و شش سال داشت و خب سرطان چندان به شناسنامهها کاری ندارد. رک بود. صریح... تکنگاریهایاش را بسیار دوست داشتم. پر بود از کشفِ جهانهایی عجیب. عبدی نویسندهای خاص بود. توفیق کتاب نخستاش بسیار شادش کرد. تجدیدچاپ شدنهایاش. نقدی بلند نوشت بود روی «خروس» ابراهیم گلستان در مجلهی «هفت». گلستان به من تلفن کرد که این آقا برود همانمتنهای سیاسیاش را بنویسد، چه کار دارد به ادبیات! کلی توضیح دادم که او نویسنده و منتقد است و اصلن جنوب زندهگی میکند و ماجرایی شد که وقتی برایاش تعریف کردم میخندید. همیشه دور بود انگار. کنار دریای گرمی که حظ میبرد از آن. گاهی از زندهگیاش میگفت اما کم. نمیدانم چرا حس میکنم بالاخره به خانه بازگشت. مردی که همیشه راوی دورماندهگان از خانه بود. راوی کسانی که در جزیره بودند و میخواستند به خانهشان بازگردند و نمیشد. راوی کارگرانی حقوقنگرفته که میخواستند طلبشان را بگیرند و به خانه بازگردند...وقتی گفتند بیمار شده با خودم گفتم رد میشود. ردش میکند و خوش نداشتم زنگ بزنم و بگویم آقا مطمئنام خوب میشوید...من به او مدیونام. بعد چاپ رمان منچسترم یکی از کسانی که محکمام تشویقام کرد او بود. حالا او رفته، داستانهایاش خاص بودند شاید اما طعم و وضعیت ویژهای دارند که میشود خواندشان. به احتراماش بخوانیم قلعهی پرتغالی را، دریا خواهر است را، پرندههای هلندی را و... خسته شدهام از تماشای مرگ در روزگار پر غم. خسته شدم. عباس عبدی به خانهاش بازگشت... ملوانی که جهان را کشف کرد و حالا وقت خوابیدناش است...
@matikandastan