📢یارشاطر و روشنفکران

📢یارشاطر و روشنفکران
@matikandastan

سایه اقتصادی‌نیا: پس از درگذشت استاد فقید، احسان یارشاطر، دربارۀ زندگی علمی او و روش و منش کارش بسیار گفتند و نوشتند. از آن جمله، نوشته‌ای بود به قلم آقای عبدی کلانتری [...] :«او [یارشاطر] نسبت به روشنفکران دوران پهلوی شاکی بود و چندی پیش با گلایه گفت، «روشنفکر بودن در ادبیات سال‌های ۴۰ به بعد به معنای مخالفت با نظام و انتقادکردن از شرایط جامعه بود، و مثلاً این‌که کسانی مدام به دولت وقت ناسزا بگویند و از نبودن آزادی شکایت کنند بدون آنکه بدانند اگر آزادی بود این‌ها می‌خواستند با آن چه کنند.» امیرعباس هویدا نخست‌وزیر وقت به احسان یارشاطر برای پروژه دانشنامه قول کمک میلیون دلاری داده بود اما در دیدار با اعضای کانون نویسندگان حاضر به برداشتن سانسور و تفتیش فرهنگی نشده بود. باید از خود بپرسیم چرا، چون پروژه‌های فرهنگی یارشاطر و خانلری و هم‌قطاران آنها همه تحقیقی و آکادمیک، دشوار و طاقت‌فرسا، پرثمر و ماندنی بودند و بنیاد پهلوی یا سازمانهای مشابه دولتی از کمک به آنها دریغ نداشتند. اما روشنفکران را به این پروژه‌ها راهی نبود مگر آنکه از یک خواست چشم بپوشند: «آزادی!»
اما به نظر من، این خواست آزادی نبود که مانع ورود روشنفکران به پروژه‌های یارشاطر می‌شد، بلکه فقدان تخصص علمی و مهارت دانش‌نامه‌نگاری، و به‌علاوه نداشتن نظم و انضباط کاری بود. فشرده‌ای از پاسخم به نوشتۀ عبدی کلانتری را اینجا یادآوری می‌کنم: «من با این گزاره مخالفتی ندارم، اما آن را بخشی از علتِ راه نیافتن روشنفکران به این پروژه‌ها می‌دانم، نه همۀ آن. بخشی از علل راه نیافتن آنها به این پروژه‌ها هم عدم شایستگی علمی و فقدان انضباط کاری بود و هنوز هم هست... بگذارید چند نام از میان نام‌هایی که شما برشمرده‌اید، بربکشیم و از خودمان بپرسیم اینها با چه صلاحیت علمی و چه تحصیلات و تحقیقاتی شایستگی علمی راه یافتن به پروژ‌ه‌های علمی و دانشنامه‌ای را داشتند؟ نیما یوشیج، محمد قاضی، اخوان‌ثالث و آل احمد برای پاسخ این پرسش من کافی‌اند. اینها هریک در کار خود بزرگ و برجسته و ممتاز، ولی اینها نه فرهنگ‌نویس بودند و نه حتی الفبای کار پژوهشی را می‌دانستند. لایف استایلشان هم به هیچ وجه به انضباط کار سازمانی نمی‌خورد. نیمای بزرگ، جدا از اینکه یک جملۀ فارسی آباد نمی‌توانست بنویسد، چگونه می‌توانست هر روز صبح، با سر سنگین از تریاک، برود دفتر دانشنامه؟ اخوان‌ثالث شاعر درجۀ یکی است ولی پژوهش‌هایش حتی نظم منطقی و الفبای اولیۀ تحقیقاتی ندارد. متد نمی‌داند. آل‌احمد، اندیشمند هم که فرض شود، متد نمی‌دانست. متد که نمی‌دانست هیچ، هر صبح از الکل شب دوش تلو می‌خورد. آیا ممکن بود دیسیپلین مورد توجه یارشاطر را داشته باشد و سر ثانیه کارت بزند؟ بنده گشت ارشاد نیستم و به عیش و نوش کسی کار ندارم، منظورم انضباط کاری و لایف‌استایل لازم برای کاری است که یارشاطر نیاز داشت. قاضی همینطور، او فقط و فقط مترجم بود. تکرار می‌کنم که فقط و فقط مترجم، نه محقق. آخر دانشنامه‌نویسی تخصص می‌خواهد. فرهنگ‌نویسی انضباط و متد می‌خواهد [...] تخصص علمی می‌خواست نه شاعری و مترجمی و طبع روان و زبان تیز. خونسردی علمی می‌خواهد، بی‌طرفی می‌خواهد... لایف استایل شعرا خیلی هم خوب است، ولی برای خلق و آفرینش، نه برای یارشاطر و صنعتی‌زاده که از شش صبح سر کار بودند تا بوق سگ [...]»
حملۀ برخی از روشنفکران به این نظر من چنان تند بود که من از خیر ادامۀ بحث گذشتم. بنده را متهم کردند به مزدوری حکومت، حقوق‌بگیری از نهادهای معلوم‌الحال و .... حالا و پس از چند ماه، شاهدی از غیب رسید که من آن را ﻣﺆید گفته‌های خود می‌گیرم [...] این شاهد، یادداشتی است که آقای احمد کریمی‌حکاک به شمارۀ ۵۵ مجلۀ اندیشۀ پویا ارسال کرده [...]: «[...] آقای شاملو بود که برای کار در دانشگاه کلمبیا از دکتر یارشاطر تقاضا کرد و دکتر یارشاطر هم پذیرفت. دکتر یارشاطر از من پرسید که آیا شاملو انسان منضبطی است که ساعت نه صبح سر کار حاضر باشد و تا ساعت پنج عصر کار کند؟ پاسخ دادم بله [...] به امریکا که آمد، ما به شب‌نشینی مشغول می‌شدیم و صبح‌ها آقای شاملو دوازده بیدار می‌شد و تا به دانشگاه کلمبیا برسد، ساعت سه بعد از ظهر می‌شد. بعد از یک هفته که این ماجرا ادامه داشت، دکتر یارشاطر با من تماس گرفتند و گفتند: این‌جوری نمی‌شود. یا آقای شاملو باید مثل همه بیاید و بنشیند و کار کند یا اینکه دیگر نیاید. دکتر یارشاطر انسان بسیار سختگیری بود [...] شاملو با دانشگاه کلمبیا نساخت و نتوانست در آن انضباطی که یارشاطر انتظار داشت قرار گیرد [...]» دوستی و ارادت میان دکتر کریمی‌حکاک و شاملو بر کسی پوشیده نیست و خدا را شکر که دوستداران شاملو نمی‌توانند به ایشان برچسب حکومتی بودن بزنند، آنچنانکه به هر منتقدی می‌زنند [...].
@matikandastan