📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
📢شریعتی از نزدیک
📢شریعتی از نزدیک
@matikandastan
محمود عمرانی: ◀ خاطراتم از شریعتی را با ذکر دو مقدمه درباره برداشت کلی و شخصیام از او آغاز میکنم. مقدمه اول اینکه، در مورد شخصیتهای مهم و مطرح معمولاً سیمای درونیاشان کوچکتر از سیمای بیرونیاشان است یا در بهترین حالت این دو سیما شبیه به هم هستند. مقدمه دوم اینکه شریعتی هیچ چیز را در مورد خودش ناگفته نگذاشته است و خودش را مستقیم یا غیرمستقیم، توصیف کرده است.
◀ شریعتی بسیار بدقول و بینظم بود. اگر با کسی قراری میگذاشت معمولاً با چند ساعت تأخیر بر سر قرار حاضر میشد. اولین باری که او را دعوت کردیم تا به خانه ما بیاید، در حالی که خانه ما با حسینیه ارشاد حدوداً دو دقیقه فاصله داشت و قرار ما برای ساعت شش و نیم عصر بود، ساعت ده و نیم شب آمد و تا سحر نشست و صحبت کرد. خوابش هم همینطور بینظم بود. غالباً اتفاق میافتاد که مثلاً ساعت دوازده شب میآمد و تا ساعت هشت و نه صبح، میماند و صحبت میکرد و در حالی که ما تقریباً بیهوش شده بودیم او همچنان سرحال بود.
◀ شریعتی جثه لاغری داشت و در همین رابطه نقل میکرد که وقتی در سال ۱۳۳۶ و در ارتباط با فعالیتهایش در نهضت مقاومت ملی خراسان به همراه پدرش و چند نفر دیگر دستگیر شده و به تهران منتقل میشوند، تیمور بختیار، فرماندار نظامی وقت تهران، در راهروی زندان سراغ شریعتی را میگیرد و وقتی او را نشانش میدهند با نگاه به جثهاش میگوید ما خیال میکردیم فیل گرفتهایم.
@matikandastan
◀ شریعتی در مورد فعالیتهای خارج از کشورش نقل میکرد که با نهضت آزادیبخش الجزایر همکاری داشته و یک بار در اوج انقلاب الجزایر و در تظاهراتی که به خاطر کشته شدن لومومبا برگزار شده بود توسط پلیس فرانسه دستگیر و به همراه چند نفر دیگر از جمله «گیوز» که اهل کشور توگو بود و پس از انقلاب در آن کشور به سمت وزیر فرهنگ منصوب شد، به زندان «سیته» منتقل میشود.
◀ شریعتی میگفت وقتی درسم تمام شد، حدود یک سال مطالعه و فکر کردم که با توجه به قابلیتها و امکاناتم چه کاری میتوانم انجام بدهم. شریعتی میگفت چهار راه را بررسی کردم؛ یکی اینکه در اروپا بمانم و به فعالیت در قالب اپوزیسیون رژیم پهلوی بپردازم، دوم اینکه در یکی از کشورهای همسایه ایران یک ایستگاه رادیویی راهاندازی کنم و از این طریق فعالیتهایم را ادامه دهم. راه سوم راهاندازی یک تشکیلات مخفی بود و بالاخره راه چهارم اینکه به ایران بیایم و در داخل ایران به کار فرهنگی بپردازم. شریعتی راه چهارم را انتخاب کرد و تا زمان مرگ همان راه را ادامه داد.
◀ هنگام ورود شریعتی به ایران او را در مرز دستگیر و مستقیماً به زندان قزلقلعه منتقل میکنند. در زندان قزلقلعه هنوز تعدادی از زندانیان مربوط با وقایع ۱۵ خرداد باقی مانده بودند. تحلیل فعالین خارج از کشور درباره ۱۵ خرداد این بود که این واقعه را خیلی بزرگ میدانستند و تصور میکردند که یک انقلاب تودهای و مترقی بوده است و به همین خاطر به آن دلبستگی داشتند. شریعتی درباره اولین مواجههاش با زندانیان ۱۵ خرداد نقل میکرد وقتی شب شد نگهبانها آمدند چراغها را خاموش کردند و زندانیان شروع به خواندن دعای امن یجیب کردند. شریعتی میگفت وقتی چراغها روشن شد چشم زندانیان و نگهبانها، از شدت گریه، مثل کاسه خون شده بود. شریعتی تصور دیگری از حوادث ۱۵ خرداد داشت و این وضعیت که زندانیان مرتبط با این حادثه برای خلاصی خودشان این طور ناله و گریه کنند برایش ثقیل بود.
◀ گاهی اوقات که شریعتی احساس میکرد فرد مقابلش نسبت به موضوعی حساسیت دارد، پاسخش را غیرمستقیم میداد. در یکی از شبهایی که به منزل ما آمده بود من از او درباره حزب پان ایرانیست پرسیدم. با توجه به خواندن آثارشان دوست داشتم تأییدشان کند. شریعتی در پاسخ من خندید و کتابهایشان را خواست. من کتابها را به او دادم و او یکی از کتابها را تورقی کرد و شروع به خواندن نمود. با هر جملهای که میخواند، میخندید و ما هم با توجه به لحن و نحوه خواندنش میخندیدیم. در واقع آن شب بدون اینکه بخواهد به من مستقیماً پاسخ بدهد. نظرش را گفت.
◀ بعضیها برای مچگیری سؤالهای خاصی از او میپرسیدند تا از جوابش به عنوان حربهای علیه خودش استفاده کنند. شریعتی در این قبیل موارد با طنز و هوشیاری خاصی جواب میداد. اگر سؤالکننده غرضی نداشت پاسخش را دریافت کرده بود و اگر به دنبال بهانه بود ناکام میماند. یک بار یکی از دانشجوها پرسید نظر شما درباره چادر چیست؟ شریعتی خیلی کوتاه و سریع پاسخ داد، من بزاز نیستم!
◀ یک بار در سالهای ۴۹ و ۵۰ به طور خصوصی درباره وضعیت سیاسی کشور از او پرسیدیم. خندید و گفت شاه ممکن است بماند، اما پسرش محال است.
(مجله ایران فردا، شماره ۴۴)
@matikandastan