ولی خب …. یه دختر و پسر هم جلو نشستن و از اول مسیر توی بغل هم خواب بودن و خرناس میکشیدن!!

ولی خب...
تا اومدم به خودم بجنبم و سوار ماشین بشم، صندلی تکیا رو گرفته بودن و من نشستم کنار یه آقا و روبروی دوتا آقای دیگه روس، که فقط یکیشون کمی انگلیسی میدونست!
یه دختر و پسر هم جلو نشستن و از اول مسیر توی بغل هم خواب بودن و خرناس میکشیدن!!
خب تا اینجای داستان، تقریبا همه چی عادی بود، به جز جای من که واقعا فکر میکردم، کمی ناراحته و چطوری باید تا فردا ظهر طاقت بیارم!
یهو نگاه کردم دیدم راننده اصلا اونی که قرار بود باشه هم نیست و به زبان روسی داره یه چیزایی اعلام میکنه و تونستم کلمه وای فای و پسورد رو متوجه شم. ماشینش خیلی داغون بود و احتمالا برای همین همه داشتن میخندیدن و مسخره میکردن!
جایی که من نشسته بودم، پشت به جاده و روبروی مسافران عزیز بود و هرچند وقت یکبار با یکیشون چشم توی چشم میشدم.
عقب این ون رو هم سه تا دختر و یه پسر تشکیل داده بودن که کلا فضاشون خیلی فرق داشت.
بعد از یکساعت ماشین یه جایی وسط بیابون خدا نگه داشت و همه پریدن پایین تا سیگار بکشن. دستشویی رو نگاه کردم دیدم اصلا امکان داخل شدن نداره!!
به پسره گفتم از طرف من #اعتراض کن، هیچی نگفت.
تاکید کردم بگو باید یه جای تمیز نگه داره!
اینجا بود که به این نتیجه رسیدم روسها خیلی اهل اعتراض نیستن. هیچکس حتی دخترا با اینکه نتونستن داخل برن چیزی نگفتن.
بقیه مسیر، با صدای مکالمه روسی بقیه، جاده خراب و تکون‌های ماشین و هراز چندگاهی هم پمپ بنزین میگذشت. خداروشکر میکردم هم موسیقی توی موبایلم دارم و هم #کتاب_صوتی.
چندباری بغل دستی و روبرویی توی ماشین سیگار کشیدن که اعتراض کردم و گفتن ساری!
صبح سعی کردن باهام ارتباط برقرار کنن و منم که عاشق مکالمه با آدمهای جدید.
هرکدومشون میخواستن یه جایی پیاده شن و براشون جالب بود که من میخوام بقیه مسیر رو هیچهایک کنم!
با آقایون که حرف میزدم صدای دخترا رو شنیدم که یکیشون گفت: خوشگل من و اون یکی : دوست دارم! و بعد خندیدن. حدس زدم که احتمالا یکیشون با یه پسر ایرانی دوست شده.
وسط راه، ترافیک شدیدی بود و یهو ماشین جوش آورد و خراب شد. حالا اینترنت هم قطع و این بندگان خدا میخوان حالیم کنن نگران نباشم.
سرتون رو درد نیارم. با کمر درد و درد زانو رسیدم #کراسنودار و #بارون عین سیل میامد!

ادامه دارد...
@misgray