زندگیام را صعود میکنم... لحظههایم را میرقصم... نگاهم را تعارف میکنم...
سِنجار یا به کُردی شِنگال. شهری در شمال غرب عراق و نزدیک مرز سوریه است
سِنجار یا به کُردی شِنگال
شهری در شمال غرب عراق و نزدیک مرز سوریه است.
اکثریت مردم این شهر ایزدیهای کرد هستند و زبانشون کُرد کُرمانجیه.
ایزدیان و یا یزیدیان اقلیت مذهبی از کردها محسوب میشن که به یزدان پاک ایمان دارن.(خدای زرتشتیان)
آیینشون از اسلام غیرمعمولی، مسیحیت شرقی و احتمالا مهرپرستی تشکیل شده.
در شهر سنجار، یک روز، به اسم یومالاسود، یا روز سیاه نامیده میشه!
روزی که گروه تروریستی داعش به این شهر حمله کرد و بیش از دوهزار مرد وبچه روکشت و زنها روبه اسم “جهاد نکاح”مورد تجاوز قرار داد!
نادیه، دختری که تونست فرار کنه بعدها گفت:
خدا شاهد بود، ما تفنگ نداشتیم،خدا شاهد بود ما گلدانها را آب میدادیم، گلها را گل میدادیم! خدا شاهد بود آمدند پدرم را به دو قسمت نامساوی تقسیم کردند؛ سرش را برای وطن جا گذاشتند و بدنش را زیر خاک دفن کردند که نفت شود! خدا شاهد بود برادر کوچکم را لخت زیر آفتاب نگه داشتند و به او شهادتین یاد میدادند؛ باید میگفت الله بزرگتر است!
آنها آمدند، آرزوهای من را کشتند، آنها من را غنیمت صدا میزدند! آن زمان دیگر نادیا نبودم، آن روز دختری بودم با روحی زخمی که از نفسهایم خون میچکید...
بعد از آن زنی میمرد، زنی حامله میشد، زنی خودکشی میکرد، زنی خودسوزی... زنی هزار رکعت نماز جبر میخواند! بعد از آن زنانی، از رنج حامله شده بودند، زنانی فقط یک تقویم میشناختند: روز اول تجاوز، روزهای بعد از آن عذاب!
بعد از آن، تاریخ به دو دوره تقسیم شد: قبل از فاجعهی سیاه - بعد از فاجعهی سیاه! بعد از آن زنان فقط یک خیابان را سر راست بلد بودند، خیابان منتهی به بیمارستان بیماران روانی!
بعد از آن زنان فقط یک آواز میخواندند: «ای مرگ کجایی؟ زندگی مرا کشت»
😔😔
@misgray