بعد از جواب دادن به سوالات پلیس، شماره تلفن من و آرتیون رو گرفتن و ما راهی شدیم تا بریم خونه …

بعد از جواب دادن به سوالات پلیس، شماره تلفن من و آرتیون رو گرفتن و ما راهی شدیم تا بریم خونه...
حالا خونه کجاست؟
کمی پیاده رفتیم تا رسیدیم به ایستگاه اتوبوس که البته این کمی برای من زیاد بود چون کوله‌ام فوق‌العاده سنگین بود😂
فکر میکردم سوغاتیهایی که آوردم میدم به دوستانم و کوله‌ام سبک میشه ولی هرکدوم از دوستانم یه چیز دیگه بهم داده بودن و قضیه بدتر شده بود!!

وقتی رسیدیم خونه، اول یه پسر هندی با لهجه قشنگش اومد جلو و سلام کرد.
بعد ایتکا، مادرخانواده و بعد هم پاشکا پسر۱۲ سالشون. بهم خوشامد گفتن.
اتاقم رو نشونم دادن و تونستم کوله رو بذارم زمین🤪
صحنه دومی که دیدم، آرتیون، پدرخانواده بود با یه چیزی شبیه موش بغلش که بدون اینکه از من بپرسه دوست دارم یا نه انداختش توی بغل من!!☺️🐀🙀
بعدا فهمیدم اسمش چینچیلاست و خیلی هم طرفدار داره و البته میزبان چهارتا از اینا توی خونشون نگه میداشتن!

اون شب با تست کردن یه رولت گوشت، بغل کردن چینچیلا و بعدش حموم و شستن لباسها گذشت و توی تختم بیهوش شدم!

@misgray