زندگیام را صعود میکنم... لحظههایم را میرقصم... نگاهم را تعارف میکنم...
امروز بعد از مدتی سفر با دوتا کوله سنگین، چادر مسافرتی، دم و دستگاه لپ تاپ و دوربین عکاسی …
امروز بعد از مدتی سفر با دوتا کوله سنگین، چادر مسافرتی، دم و دستگاه لپ تاپ و دوربین عکاسی...
رسیدم تهران!
البته بماندکه ماشین خطی ساری به تهران چقدر ما رو چرخوند و آخرشم وسط خیابون شریعتی عذرخواهی کرد ومنم پیاده شدم.
با توجه به حجم کار و حجم بار تصمیم گرفتم که اسنپ دومسیره با توقف بگیرم و هم کولهکشی نکنم و هم توی ماشین به کارام برسم!
تا اسنپ برسه، کنار خیابون وایساده بودم و اونجا بود که فهمیدم:
عجب مردم مهربونی داریم و چقدر همه بافهم و کمالات!
یه بنده خدای تیزهوشی رد شد و پرسید خارجی هستی؟!
میخواستم بگم: یِس، بات، خارجیا آندرستند میکنن فارسی رو!
یه بنده خدای مهربونی هم رد شد و گفت: اسنپ میخوای؟ تپسی؟ دربست؟
مستقیم میری؟ سیدخندان؟
هول شدم بین اینهمه انتخاب وگفتم خیر منتظر مترو هستم. ناراحت شد فکر کنم.
خداروشکر ماشین اسنپم رسید و سوار شدم.
مقصد رسیدم و بعد از پیاده شدن، وارد یه سالن بزرگ با کلی مامورین امنیت ساختمون و نگهبان شدم.
جلوم روگرفتن و فکر کردن خارجیم!
محلم نذاشتن و به همکارم گفتن کجا میره!
کوله داخلش چیه؟!
کوله جلویی چیه؟!
باز کنه ببینیم؟!
اصلا بار این خانم حجیمه نمیشه وارد باغ کتاب شد!
خلاصه...
عصرش سوار مترو هم که شدم یه همچین داستانی داشتم و به این نتیجه رسیدم که خوش بحال توریستهایی که به کشور عزیزمان سفرمیکنند!!!
@misgray