وقتی رسیدیم به بصره، حالم زیاد خوب نبود!. ولی خب، یه ژلوفن خوردم و رفتیم برای خرید

وقتی رسیدیم به بصره، حالم زیاد خوب نبود!
شدیدا کمر و دلم درد میکرد، (#عادت_ماهیانه) و فقط باید می‌نشستم روی صندلی و کمی استراحت میکردم. ولی خب، یه ژلوفن خوردم و رفتیم برای خرید #سیمکارت.
توی مغازه تا صندلی دیدم نشستم و فروشنده در مورد قیمتهای سیمکارت و اینترنت توضیح داد!!
خیلی گرون بود!
یه سیمکارت با امکان تماس و اینترنت نامحدود برای یکماه میشد ۳۸ هزار دینار.
عکاس ایرانی یه سیمکارت با اینترنت گرفت و فروشنده یه سیمکارت فقط برای تماس به من هدیه داد و ما رو برای ناهار به منزلش دعوت کرد!
اونم چه ناهاری!
برنج و ماهی کبابی و البته در کنارش پیاز🍚🐟🙂
اونجا با دختری دوست شدم به اسم نادیه که تازه ازدواج کرده بود و بسیار زیبا بود.
بعد از ناهار رفتیم خونه کسی که ایرانی بود و اهل اصفهان. اسمش رضوان بود، همسرش عراقی بود و سالها پیش فوت کرده بود.
یه موکب داشتن که پذیرای زائرین بودن. قهوه، چایی، آب، همه وعده‌های غذایی با نون تازه...
چرا اینهمه هزینه؟ چرا اینطور استقبال؟!
...
...
در طول روز داستانهای زیادی شنیده بودم و قصه‌های زیادی از تیراندازی و جنگ‌های عشیره‌ای!!!
و شب یهو صدای تیر سریعا من رو از جا کند و به کوچه کشوند...
@misgray