زندگیام را صعود میکنم... لحظههایم را میرقصم... نگاهم را تعارف میکنم...
روزی که رسیدم پیش آرنا، فکرش رو همنمیکردم اینقدر باهم دوست شیم
#سفرروسیه
روزی که رسیدم پیش آرنا، فکرش رو همنمیکردم اینقدر باهم دوست شیم.
آدرسی که از خونش برام فرستاده بود روتوی گوگل مپ باز کرده بودم و لوکیشن خودم رو هم به صورت زنده با آرنا به اشتراک گذاشته بودم که یهو پیام داد همین ایستگاه پیاده شو!
نقشه رونگاه کردم و دیدم هنوز با نقطه مورد نظر فاصله دارم ولی خب طبق کفته اون پیاده شدم و یهو گفت کجایی؟
گفتم فلان ایستگاه
گفت وااای دوتا ایستگاه زودتر پیاده شدی!!
حالا من تب و لرز!!
دیگه داشتم فحش میدادم! دختره فلان فلان شده یه آدرس بلد نیست بده!
پیاده راه افتادم به سمت خونش!
گفته بود منم میرسم بهت و کمکت میکنم!
حالا هرچی میرم مگه میرسم!
بهش گفته بودم یه دختر با دوتا کوله پشتی و موهای سبز دید تعجب نکنی!
گفته بود توبیا، تعجب نمیکنم!
دهنش شکر وگلاب، کلی پیاده با اون دوتا کوله و حال بد جسمی راه رفتم تا رسیدم بهش!
تازه رسیدم میگه خب، از این پل عابر بریم اونور دوباره یه مسیری رو برگردیم تا برسیم خونه
😐😱😫🤬🤒
بماند
توی مسیر اینقدر حرف زدیم و وقتی رسیدیم اینقدر گفتیم که اصلا یادم رفت چقدر فحشش داده بودم.
رفتیم سوپرمارکت و برای شام خرید کردیم.
تن ماهی
ماکارانی
زیتون
و شراب صورتی خرید برای شام!
منم اینقدر حالم بد بود و بعد از مشورت با یکی از دوستان دکترم تا رسیدیم خونه، آنتی بیوتیک خوردم.
آرنا وقتی فهمید یهو دپرس شد و گفت با آنتی بیوتیک نمیشه الکل خورد!!
اینطوری شد که من آب معمولی با یه قاچ لیمو داخلش خوردم و خانم سه لیوان شراب صورتی نمیدونم قرمز ، آبی!!!🍷
آخر شب هم به زور گفت بریم بستنی بخوریم، برات خوبه!🍦
خوب بود☺️😋
@misgray