زندگیام را صعود میکنم... لحظههایم را میرقصم... نگاهم را تعارف میکنم...
روز ششم:.. امروز قرار شد با عکاس ایرانی، یه مسیری روبریم
#سفرنامه_عراق
روز ششم:
امروز قرار شد با عکاس ایرانی، یه مسیری روبریم. ولی چون زانوش درد میکرد پیشنهاد دادم هیچهایک کنیم!
کنار جاده وایسادیم که ماشین بگیریم، پلیس اومد تذکر بده اونجا نایستیم و فهمید ایرانی هستیم با لهجه عراقی،گفت: خوشامدید😍
و بعد، خودش جلوی یه ماشین رو گرفت و ما سوار شدیم! به این میگن هیچهایک جانانه😉
رفتیم تا رسیدیم نزدیکیای عشایر و دنبال راه بودیم که بتونیم برسیم بهشون.
از جاده دور بودن و بین جاده و عشایر، آب بود ونیزار.
بالاخره یه راهی پیدا کردیم و وارد شدیم.
پر از قَصَب ( کپر که با نی درست شده) بود و زنها مشغول کار بودن.
رفتم با خانمها حرف زدن وعکس گرفتن ویکی از خانوادهها دعوتم کرد برم داخل!
عشایر چوبایش، یکی از بزرگترین عشایر جنوب عراقن که زندگیشون رو با توجه به تالابهای اطرافشون، با پرورش گاومیش اداره میکنن.
شوهراشون بیشتر در شهرهای موصل و کرکوک و در جنگ با داعش، شهید شده بودن و یا هنوز داشتن خدمت میکردن!
توی این ایام پیاده روی اربعین، شیر گاومیش و پنیر مخصوصشون به نام جِبِن عرب و همچنین دوغ رو به زائرین و موکبها میدن و میگن:
« هَلَه بیهم یا زوار الحسین»
یعنی خوشامدید زائر حسین
@misgray