‍ ‌های_روزمره.. یه دستگاهایی هم اومده بود شبیه واکمن، اما به‌ جای کاست، سی‌دی توش می‌ذاشتن

‍ #یادداشت‌های_روزمره

یادمه سی‌دی داشت یواش‌یواش جای نوار‌ای کاست رو توی جاسازای مخفیِ کیف‌ِ ما بچه ‌دبیرستانیا می‌گرفت. یه دستگاهایی هم اومده بود شبیه واکمن، اما به‌ جای کاسِت، سی‌دی توش می‌ذاشتن. البته گرون بود و هرکسی نداشت. ما هنوز تو راهِ مدرسه با هزار ترس‌ولرز آهنگای جدیدِ سیاوش‌ و ابی و داریوش و... رو روی همون نوار کاسِتا باهم ردوبدل می‌کردیم.
خبر رسیده بود که «آقای صدا» آلبوم جدیدشون «عطرِ تو» رو رَوونه بازارِ موسیقی کردن. هنوز خاطره‌ی عشق‌وحالی که سالِ قبل با آلبوم «ستاره‌های سربی» کرده بودم تو ذهنم مونده بود. واسه همین لَه‌لَه می‌زدم که آخرین هنرنمایی‌شون رو زودتر بشنوم.
تو همین حال‌وهوا بودم و یه نوارِ مَکسِلِ خام هم مخصوصِ این آلبوم خریده بودم، که پسر داییم اومد مرخصی. مرخصی از کجا؟ از پادگان مرزی‌ای که توش خدمت می‌کرد. اونم با دست پُر. یه سی‌دی اورجینال از «عطر تو» و یه دستگاهِ پخشِ سی‌دی جیبی. قطعاً شادیِ گرفتنِ این هدیه توی اون زمان رو الآن نمی‌شه واسه نسلِ فِلَش‌مموری و میکرو اس‌دی و اندروید و آی‌او‌اس وصف کرد، ولی تقریباً برابر با کادو گرفتنِ آخرین محصولِ آیفون بود. فقط یه ایراد کوچیک داشت. وقتی پسر دایی جان داشته سی‌دی رو کَفِ ساکش قایم می‌کرده، چندتا خَشِ ریز روش افتاده بوده که باعث می‌شدن آهنگِ محبوبِ من «مستِ چشات» یه قسمتاش قطعیِ کوچیکی داشته باشه.
این سی‌دی مدت‌ها همدم و هم‌نوای دوران خوش و خاطره‌انگیزِ عبور از نوجوونی به جوونیم بود. تا این‌که یِهو به خودم اومدم و دیدم ای‌ دلِ غافل، الکی‌الکی بزرگ شدم... یعنی سربازی رفتم و دارم کار می‌کنم و زن و بچه دارم و باید قسط و قبض و اجاره خونه پرداخت کنم و چک پاس ‌کنم و... خلاصه که باید صبح برم سرِ کار و شب برگردم. دیدم یه عینک شده مهمون صورتم و وسط سرم نخ‌نما شده. بله دیگه... دورِ دورِ دور شده بودم از حس‌وحالِ روزایی که ابی می‌خوند:

اون دوتا مستِ چشات، منو خوابم می‌کنه
ذره‌ذره اون نگات، داره آبم می‌کنه
داره می‌میره دلم، واسه مخملِ نگات
همه رنگی رو شناختم، من با اون رنگ چشات

یادِ خودم و دلِ‌ بچه‌سالَم افتادم. یاد قدم‌زدن‌های تنهایی با کوله‌ی مدرسه تو کوچه‌های پُر از برگای پاییزی وقتی بارونِ نم‌نم می‌اومد. یادِ انتظار کشیدنای سرِ راهِ مدرسه. یادِ التهاب و گارامپ‌وگورومپِ قلبم وقتی از دور حالتِ راه‌رفتنش رو بین یه دسته دختر مدرسه‌ای با لباسای هم‌شکل تشخیص می‌دادم. یادِ مزه‌ی عجیبی که روی زبون و تهِ گلوم می‌موند بعد‌ از "خداحافظ تا فردا". یادِ اولین نگاه. اولین نامه. اولین بوسه، اولین عشق...
یادِ پسربچه‌ای که نگاهش آروم بود، سرش پایین بود، ولی توی دلش آشوبِ اقیانوسِ طوفانی. پسربچه‌ای که نفهمیدم کِی و کجا، تو کدوم پیچ‌وخمِ تندِ زندگی، «عطرِ تو» رو گم کرد. پسربچه‌ای که با همون سرعتِ عوض شدنِ جای نوارکاست با فلش‌مموری، از بچگی به بزرگ‌سالی رسید...
امروز هوا از اون هواهای لعنتیِ پاییزی بود. از اون هواها که بارون و برگ، خیس و رنگ‌به‌رنگ از آسمون میاد. با خودم گفتم برم این آهنگ رو دانلود کنم و واسه چند دقیقه هم شده برگردم به اون روزا. دَمش گرم هرکی این رُباتای آهنگ‌یاب رو درست کرده. چند ثانیه بعد ابی داشت دوباره مثل اون قدیما می‌خوند، ولی هرچی گوش کردم دیدم نه! نه، این اونی نیست که باید باشه. یه چیزی کم بود انگار. اول گفتم حتماً دلِ من دیگه دل نیست. ان‌قدر شکسته از این و اون و وصله‌پینه‌اش کردم که دیگه بیچاره جون نداره بلرزه. وگرنه صدا که همون صداست. اما بعد فهمیدم واقعاً چیزی کمه. آره، درسته. اون خشِ ریز دیگه نبود تا اون قسمتای ترانه رو واسه یه ثانیه قطع کنه...
با خودم گفتم یعنی می‌شه؟ یعنی یه خشِ ریزِ یه‌ثانیه‌ای، اون همه خاطره و رنگ و بو و احساس رو تو خودش جا داده و تو گذشته جا مونده؟
آهنگ رو قطع کردم. دلم همون سی‌دیِ خش‌دار رو می‌خواست که باهاش عشق‌وحال کرده بودم.

#م_سرخوش
@mohsensarkhosh_khatkhatiii