‍ ‌های_روزمره.. امروز پیام عجیبی برام اومد

‍ #یادداشت‌های_روزمره

امروز پیام عجیبی برام اومد. یه ناشناس که نه اسم خودش روی پروفایلش بود و نه عکس خودش، برام نوشته بود «اگه ممکنه لطفاً عکسِ کانالو عوض کنید!»
راستش عکس کانالو دوست داشتم. یادگارِ یه صبحِ خوشگل از پائیزِ پارسال بود. روزی بود که با خودم و دنیا آشتی بودم. تک‌وتنها و منوپاد به دست، تویِ خلوتِ اول صبح، رفتم به یه پارکِ جنگلیِ بزرگ. روی برگای زرد کلی قدم زدم و خش‌خش کردم و از خودم چند تا عکس گرفتم. آسمون آبیِ فیروزه‌ای بود و نورِ خورشید که تازه دراومده بود انگار روی همه‌چی به‌جای گردوغبار، گَردِ طلا می‌پاشید. اصلاً مثل این بود که دنیا عینِ تو کارتونا از طلا درست شده. برگا، درختا، زمین، حتی خودم هم طلایی بودم...
از طرف پرسیدم «آخه چرا؟ مگه عکس مشکلی داره؟»
می‌دونید چی جواب داد؟ نوشت «من مطالب و داستانای شما رو خیلی دوست دارم و دارم از اول همه رو می‌خونم. ولی گاهی که شوهرم خونه باشه یا هر جا که با هم باشیم جرئت نمی‌کنم جلوی اون تلگرامو باز کنم. می‌ترسم عکس شما رو ببینه و فکرِ بد کنه».
یهو دلم گرفت. دیگه اون عکس به چشمم خوشگل نبود. دیگه دنیا طلایی نبود. دنیا سیاه شد.

پ.ن: به احترام آن خانم، و خانم‌های دیگری که شاید چنین مشکلی را در سکوتِ خودشان داشتند، نمایه‌ی کانال را تغییر دادم.

#م_سرخوش
@mohsensarkhosh_khatkhatiii