جای خالی.. از دیروز که حلقه را در آورده‌ام، مدام ناخواسته با جای خالی آن بازی می‌کنم

جای خالی

از دیروز که حلقه را در آورده‌ام، مدام ناخواسته با جای خالی آن بازی می‌کنم. هنوز رد انگشتر روی انگشتم سفید است، و رد جای او در دلم سیاه.
حالا آمده است چند تکه وسیله شخصیِ فراموش شده‌اش را ببرد. گوشه‌ای می‌ایستم و خاموش نگاهش می‌کنم که دستپاچه، درِ کشو‌‌ها و کمدها را باز و بسته می‌کند و غر می‌زند: «کجا گذاشتی این لامصب‌ها رو آخه؟ نمی‌فهمم چی از وسایل شخصی من می‌خوای؟».
این لحن را خوب می‌شناسم. می‌دانم با خودش حرف می‌زند. از من چیزی نمی‌پرسد، با من حرف نمی‌زند. می‌خواهد حضورم را نادیده بگیرد. می‌خواهد غرور لعنتی‌اش را حفظ کند. ولی وقتی چند لحظه از آن سراسیمگی و کلافگی نمایشی‌اش غافل می‌شود، می‌بینم او هم دارد با جای خالیِ حلقه روی انگشتش بازی می‌کند.
الآن وقتش است. باید صدایش کنم.

#م_سرخوش
@mohsensarkhosh_khatkhatiii