اینجا تلاشهای ادبیام (شامل داستان کوتاه، داستانک، یادداشت، و پاراگرافهای منتخبِ کتابهایی که میخوانم) را به اشتراک میگذارم. گاهی هم موسیقیای که به دلم مینشیند. همراهیِ شما نعمتی است که شاید باور نکنید چهاندازه برایم عزیز است. @mohsensarkhosh
دندانههای بینهایت.. روزی کارفرمایی به کارگری دستور داد که چرخدندهی بزرگی را تمیز کند
دندانههای بینهایت
روزی کارفرمایی به کارگری دستور داد که چرخدندهی بزرگی را تمیز کند. کارگر نگاهی به چرخدنده که ارتفاعش از قد او بسیار بلندتر بود انداخت و برس را برداشت. از دندانهای که دمِ دستش بود شروع کرد. برس را سَرسَری لایِ دندانه کشید و چرخ را اندکی چرخاند. رفت سراغِ دندانه بعدی، و سپس دندانهی سوم و چهارم و پنجم و...
کارگر نمیدانست چرخ چند دندانه دارد، بنابراین بهزودی دست از شمردن کشید و فقط برس را لای دندانهها میکشید و چرخ را اندکی میچرخاند تا به دندانه بعدی برسد. زمانِ زیادی گذشت. کارگر بیاراده به کارش مشغول بود. وقتی به خودش آمد، نمیتوانست به یقین بگوید که به دندانه اولی که شروع کرده بود رسیده است یا نه. کثیفیِ دندانههای چرخ آنقدر محسوس نبود که بشود تفاوت چشمگیری میانِ دندانهی قبل و بعد از عملِ کارگر مشاهده کرد. اما کارگر وقتی دقت کرد فهمید دندانهها هنوز هم میتوانند تمیزتر بشوند، پس همچنان به کارش ادامه داد. باز مدت طولانیای مشغول بود. حالا دیگر یقین داشت که حتماً یک دورِ کامل چرخدنده را چرخانده است، ولی باز هم دندانهای که زیرِ دستش میآمد، از دندانهای که از زیرِ دستش بیرون میرفت کثیفتر بود. از آن روز به بعد، کارفرما هرگز پیدایش نشد. کارگر هنوز با پُشتِ خمیده و موهای سفید با دقت و مهارت دندانهها را یکییکی تمیز میکند و چرخدنده را میچرخانَد.
#م_سرخوش
@mohsensarkhosh_khatkhatiii