پیشگیری.. زن آهسته حرف می‌زد تا مرد را آشفته‌تر از این نکند

پیشگیری

زن آهسته حرف می‌زد تا مرد را آشفته‌تر از این نکند. مرد روی مبل چمباتمه زده و سرش را بین دست‌هایش گرفته بود.
کلماتِ ملایمِ زن، مانند صدای چکه‌چکه‌های آب به گوش مرد می‌رسید و اعصابِ تحریک‌شده‌اش را هر لحظه بیشتر درهم می‌شکست. اختیار از دست داد و فریاد کشید:
«راحتم بذار. یه چیزی می‌گی واسه خودت. عشق و عاشقی تا کِی؟ آخرش چی؟ خودت رو می‌خوای گول بزنی یا من رو خر فرض کردی؟ مگه عشق بدون اون کار می‌شه؟ کدوم احمقی فقط از روی عاشقی ازدواج می‌کنه بدون این‌که بخواد با عشقش بخوابه؟».
زن باز هم تلاش کرد مرد را آرام کُنَد. کنارش روی مبل نشست. دستش را گرفت و شروع کرد آرام‌آرام نوازش کردن و حرف زدن.
«ولی ما کلی خاطره با هم داریم. اون‌قدر هست که بتونیم بدون اون قضیه هم زندگی کنیم. فقط کافیه بهش فکر نکنیم عزیزم».
مرد دستش را کنار کشید و بلند شد. صورتش سرخ شده و عرق کرده بود. از روی اُپن سیگاری برداشت و روشن کرد.
همان‌طور که پک‌های عمیق می‌زد شروع کرد به حرف زدن. صدایش حالا مهربان و غمگین بود.
«ببین، ما با هم زندگی کردیم. من تو رو خوب می‌شناسم. شک ندارم اگه دست یا پام توی اون تصادف فلج شده بود می‌تونستیم ادامه بدیم. اما حالا... شاید ناراحت بشی، شاید بهت بربخوره، ولی باور کن اون‌قدر دوستت دارم که نمی‌تونم تحمل کنم با کس دیگه باشی. وقتی اون روز برسه، چون می‌دونم که می‌رسه، یک بلایی سر خودم و تو می‌آرم. لطفاً منطقی باش. حتی اگه تو فرشته هم باشی، توی این شرایط دیوِ شک منو نابود می‌کنه، می‌فهمی؟»
مرد ته‌سیگارش را در زیرسیگاری لِه کرد. زن بی‌صدا اشک می‌ریخت.

#م_سرخوش
@mohsensarkhosh_khatkhatiii