اینجا تلاشهای ادبیام (شامل داستان کوتاه، داستانک، یادداشت، و پاراگرافهای منتخبِ کتابهایی که میخوانم) را به اشتراک میگذارم. گاهی هم موسیقیای که به دلم مینشیند. همراهیِ شما نعمتی است که شاید باور نکنید چهاندازه برایم عزیز است. @mohsensarkhosh
جای نوازنده.. شبجمعهها عدهی زیادی برای کنسرت به سالن بزرگ شهر میآیند
جایِ نوازنده
شبِجمعهها عدهی زیادی برای کنسرت به سالنِ بزرگِ شهر میآیند. نوازنده به جمعیت نگاه میکند و در جای همیشگیاش مینشیند. به پولی فکر میکند که مردم برای شنیدنِ موسیقی خرج میکنند: «هر بلیت نود هزار تومن، و این همه آدم». سازَش را برمیدارد و کوک میکنَد. صدای ساز که صاف شد، پیشدرآمدی مینوازد و بعد شروع میکنَد به خواندن. چنددقیقه که میگذرد، صدایش حسابی گرم شده است. چشمها را بسته و انگشتانش نرم و سبُک روی دستهی ساز میرقصند. دیگر نه جمعیت را میبیند، نه صداشان را میشنود. از جایی که نشسته کیلومترها فاصله گرفته است. هروقت با تمام احساس و وجودش اجرا میکند، از سرمستیِ خودش میفهمد که کارش خوب بوده است. آوازِ اولش تمام میشود. ساز را کنارش میگذارد و چشمها را باز میکنَد. انگار از میانِ ابرها به همان دنیای همیشگیاش برگشته است. روی دستمالی که جلوی پایش پهن است، چند اسکناس میبیند. آنها را برمیدارَد و در جیبش میگذارَد.
#م_سرخوش
@mohsensarkhosh_khatkhatiii