اینجا تلاشهای ادبیام (شامل داستان کوتاه، داستانک، یادداشت، و پاراگرافهای منتخبِ کتابهایی که میخوانم) را به اشتراک میگذارم. گاهی هم موسیقیای که به دلم مینشیند. همراهیِ شما نعمتی است که شاید باور نکنید چهاندازه برایم عزیز است. @mohsensarkhosh
جدیترین مسئولین.. وقتی وارد شدم، آنها هیجانزده سرگرم گفتگویی کارآگاهی بودند
جدّیترین مسئولین
وقتی وارد شدم، آنها هیجانزده سرگرمِ گفتگویی کارآگاهی بودند. توجهی به ورودم نکردند، من هم عجله داشتم و سراغِ کارِ خودم رفتم. همانطور که مشغول بودم، صداشان را میشنیدم. یکیشان گفت: «مطمئنم کارِ یه نفره».
دیگری جواب داد: «شَک نکن. دستخط و رنگِ جوهر و کلفتیِ خطها مثِ هم بود».
اولی باز گفت: «بالاخره همین روزا میگیرمش. فیلمِ دوربینو چِک کردم. به چند نفر مشکوکم. از فردا یواشکی میآم و همهچی رو میپام».
نفر دیگر جواب داد: «باید دوربینا رو بیشتر کنن. حیف که نمیشه اون تو دوربین گذاشت».
اولی: «باید درخواست بدیم یه دوربین دیگه جلو در بذارن، البته اگه بودجه بِدَن».
دومی: «باید بِدَن. بهتر از این آبروریزیه. تا کِی من هر روز باید بیام تمومِ دَرا رو از تو رنگ کنم؟».
شیرِ آب را بستم. درحالی که بلند میشدم و زیپِ شلوارم را بالا میکشیدم، به درِ توالتِ مسجد نگاه کردم. با ماژیکی پُررنگ، جملاتی اعتراضآمیز دربارهی وضعِ اقتصادی، و کلماتِ رکیکی خطاب به مسئولینِ کشور نوشته بودند.
#م_سرخوش
@mohsensarkhosh_khatkhatiii