‍ ‍ میشل_فوکو

‍ ‍ میشل_فوکو

‍ ‍ میشل_فوکو
مراقبت_و_تنبیه


در پایانِ سده‌ی هجدهم، شکنجه به منزله‌ی بقایایِ بربریتِ عصری دیگر تقبیح شد: نشانه‌ی وحشی‌گری‌‌ای که به منزله‌ی امری «گوتیک»‌‌ [منظور خشن و تلطیف نشده است] تقبیح می‌شود. درست است که روشِ شکنجه خاستگاهی دور دارد، و به انکیزیسیون و حتّی بدونِ شک به دورتر از آن، به تعذیب‌هایِ بردگان بازمی‌گردد. اما شکنجه در حقوقِ کلاسیک یک ردِّ پا یا لکّه‌ای به جا مانده از گذشته نیست. شکنجه در سازوکارِ پیچیده‌ی کیفری جایگاهی دقیق دارد، سازوکاری که در آن، آیینِ دادرسی از نوعِ گرفتنِ اقرار با فشار و شکنجه با عنصرهایِ طریقه‌ی اتهامی تقویت می‌شود؛ سازوکاری که در آن، اثباتِ کتبی [حکمِ قاضی] نیازمندِ اثباتِ شفاهی [اعتراف تحتِ شکنجه] است؛... سازوکاری که در آن، رویِ هم رفته مسئله عبارت است از تولیدِ حقیقت با رویه‌ای متشکل از دو عنصر: عنصرِ تحقیقاتِ مخفیانه از سویِ مقام‌هایِ قضایی، و عنصرِ عملِ آیینیِ متهم. بدنِ متهم، بدنِ سخنگو [شهادت‌دهنده]، و در صورتِ لزوم بدنِ دردمند، چرخ‌دنده‌ی این دو سازوکار را تأمین می‌کند؛ از همین رو مادامی که نظامِ تنبیهیِ کلاسیک از سرتاپا دوباره ارزیابی نشود، انتقادهایِ ریشه‌ایِ بسیار اندکی بر شکنجه وجود خواهد داشت. اغلب اندرزهایی ساده برایِ احتیاط‌کاری داده می‌شود: «شکنجه ابزاری خطرناک است برایِ رسیدن به شناختِ حقیقت؛ بنابراین قضّات نباید نسنجیده به آن متوسّل شوند. هیچ چیز دوپهلوتر از آن نیست. مجرمانی وجود دارند که برایِ کتمانِ جرمِ حقیقی، از نیرو و استحکامِ کافی برخوردارند...؛ بی‌گناهانِ دیگری نیز هستند که زیرِ فشارِ شکنجه‌ها وادار به اعتراف به جرم‌هایی می‌شوند که هرگز مرتکب نشده‌اند.»...

در دورانِ کلاسیک، اغلب به قضّات سفارش می‌شد که در موردِ متهمِ مظنون به جرم‌هایِ بسیار سنگین، اگر به قدرتِ کفایت از ارتکابِ جرم توسطِ او یقین دارند، اقدام به شکنجه نکنند چون در صورتِ مقاومتِ مظنون در برابرِ شکنجه، دیگر قاضی حقِ دادنِ حکمِ مرگ را نداشت، هرچند مظنون سزاوار چنین کیفری بود. چون قاعده‌ی بازی چنین بود که اگر متهم پایداری می‌کرد و اعتراف نمی‌کرد، قاضی مجبور بود از او رفع اتهام کند و تعذیب‌شده قمار را بُرده بود.... می‌توان در پسِ جست‌وجویِ مصرّانه و ظاهری برایِ دستیابیِ سریع به حقیقت، سیستمِ قاعده‌مندِ آزمون را در شکنجه‌ی کلاسیک بازیافت؛ مصافی جسمانی که می‌بایست حقیقت را تعیین می‌کرد: اگر عذاب‌دیده مجرم باشد دردهایی که شکنجه بر او تحمیل کرده ناعادلانه نیست، اما اگر عذاب‌دیده بی‌گناه باشد باز هم شکنجه نشانه‌ی برائتِ او است!

جست‌وجویِ حقیقت از طریقِ «شکنجه» راهی است برایِ پدیدار کردنِ یک نشانه، مهم‌ترین نشانه: اعترافِ مجرم؛ اما همچنین یک نبرد است و پیروزیِ یکی از رقیبان در برابرِ دیگری [در مبارزه‌ی متهم در برابرِ قاضی-پادشاه] حقیقت را طبقِ آیینِ قضایی «تولید می‌کند». در شکنجه برایِ گرفتنِ اعتراف، هم تحقیق وجود دارد و هم جنگِ تن‌به‌تن. گویی در شکنجه، عملی تحقیقی و عنصری تنبیهی در هم می‌آمیزند. و این پارادوکسی قابلِ توجه در شکنجه است. در واقع، هنگامی که «در محاکمه، کیفرهایِ کافی موجود نیست»، شکنجه شیوه‌ای است برای تکمیلِ اثبات.


🎯کانال دانش سیاست👇👇👇
@policypaper