سه ویژگی زندگی غیراصیل از نظر هایدگر.. ویژگی اول: ما به وراجی و یاوه‌‏گویی مبتلا شده‏‌ایم

سه ویژگی زندگی غیراصیل از نظر هایدگر

ویژگی اول: ما به وراجّی و یاوه‌‏گویی مبتلا شده‏‌ایم. وراجّی سخنی است که در آن خود سخن گفتن مهم است نه محتوای سخن. اینکه می‏‌گویند در شب‏‌نشینی‌‏ها وراجّی می‏‌کنیم، یعنی اصلاً مهم نیست چه می‏‌گوییم، مهم این است که داریم چیزی می‏‌گوییم! به تعبیری، خود حرف زدن موضوعیت پیدا کرده است، با اینکه حرف زدن باید طریقیت داشته باشد و از طریق سخن گفتن چیزی انتقال یابد. در واقع، ما دائماً در زندگی خودمان جمله‏‌ها، گزاره‏‌ها و باورهایی را از دست‌ه‏ایی می‌‏گیریم و به دست‌های دیگری انتقال می‌‏دهیم (انتقال اطلاعات ناآزموده از دیگران به من و از من به دیگران) در این صورت یاوه‌‏گویی همه‌ی زندگی من و شما را تشکیل داده است.

در حقیقت ما از پدران، مادران، مربیان، افکار عمومی، رادیو، تلویزیون، مطبوعات و رسانه‌‏های جمعی چیزهایی را شنیده‌‏ایم، بعد همان‌طوری که شنیده‌‏ایم به دیگری انتقال می‌‏دهیم، بدون اینکه قبل از این انتقال، بررسی کنیم و ببینیم آیا این مطالب درست‌اند یا نادرست. گویی ما فقط و فقط دستگاهی هستیم که از سویی گیرنده چیزهایی است که شما به من می‌‏دهید و از سوی دیگر فرستنده‌ی همان چیزها به دیگری است و من تنها در این وضعیت گیرندگی و فرستندگی به سر می‏‌برم. هایدگر می‌گوید: ما، در واقع، هم در گرفتن و هم در فرستادن لذت خاصی احساس می‏‌کنیم و همین لذت باعث شده که کلّ زندگی ما دچار این حالت شود.

ویژگی دوم: ما از مرحله یاوه‌‏گویی و وراجّی به مرحل‍ه سرک کشیدن، بوالفضولی و ناخنک زدن می‌‏رسیم. بوالفضولی یعنی به محض اینکه چیزی را شنیدم و وارد ذهنم شد، فوراً ب‏گویم چه چیز دیگری دارید؟! یعنی با وجود اینکه هنوز مطلب اول را دریافت و هضم و فهم نکرده‌‏ام، باز دنبال چیز جدید می‏‌گردم. از این نظر است که همه‌ی ما به زبان حال و قال می‌‏گوییم: «تازه چه خبر؟» و یکی نیست بگوید با کهنه‌‏هایش چه کرده‌‏اید که دنبال تازه می‌‏گردید؟! مگر کهنه‌‏ها چه هنری برای شما داشتند که حالا باز هم طالب تازه‌‏ها هستید؟ پس سرک کشیدن یعنی عاشق نو بودن. بنابراین «نوجویی» هم خصلت انسان‌هایی است که زندگی غیراصیل و عاریتی دارند.

ویژگی سوم سردرگمی و گیجی است؛ یعنی من نمی‏‌دانم در چه جهانی به سر می‌‏برم. مثلاً نمی‏‌دانم آیا جهان هدف‌دار است یا بی‌‏هدف؛ نمی‌‏دانم در جهان با خدا به سر می‌‏برم یا بی‌‏خدا؛ نمی‌‏دانم جنگ بهتر است یا صلح؛ اما در عین حال می‏‌دانم که درباره‌ی هر یک از این پرسش‌ها اقوال زیادی هست و می‏‌توانم همه را برای شما توضیح دهم. در واقع، ما از نظر فکری تلوتلو می‌‏خوریم، چون در مورد هیچ چیز خودمان تصمیم نگرفته‌‏ایم و تنها وسیله‌‏ای برای انتقال نظریات بوده‏‌ایم. به تعبیر دیگر، باورها همین‌‏طور به ما می‌‏رسند و از ما به دیگران انتقال می‌‏یابند و چون ما شهوت شنیدن و گفتن داریم، در اثر این شهوت به گیجی فرورفته‌‏ایم؛ یعنی هیچ رأی شخصی قابل دفاعی نداریم.

این تلوتلوخوردن فکری که هایدگر از آن به سرگیجه، گمگشتگی و گیجی تعبیر می‌‏کند؛ وقتی برای انسان حاصل می‌‏آید که به جای اینکه خودش با واقعیت‌ها سر و کار پیدا کند، فقط با باورهای دیگران درباره‌ی واقعیت سر و کار دارد.

حال اگر دقت کرده باشید می‌‏بینید این سه مرحله در همه ساحت‌های زندگی وجود دارد، حتی در زندگی روزمره.

مثلاً اگر من به شما بگویم: به چه دلیل باید با قاشق و چنگال غذا خورد؟ می‌‏گویید: خب، گفته‌‏اند باید اینطوری غذا بخورید. اگر بپرسم به چه دلیل پسران باید خواستگاری دخترها بروند؟ می‌‏گویید: خب دیگه، اینطور گفته‌‏اند! چرا آدم باید در مجلس ترحیم شرکت کند؟ خب باید رفت دیگه! مردم از جشن و شادی خوششان می‌‏آید، شما هم خوشتان می‌‏آید؟ خوشم نمی‌‏آید، ولی چون زشت است پیش مردم بگویم از جشن خوشم نمی‏‌آید طوری زندگی می‏‌کنم که گویی از جشن و شادی لذت می‌‏برم!

بنابراین خودتان نمی‌‏دانید چرا باید فلان کار را بکنید چون برای شما چیزی روشن نیست و هنوز در آن سه فرآیند به سر می‌‏برید، و چون چیزی را که تا الان به شما گفته‏‌اند، بدون دلیل قبول کرده‌‏اید طبعا فردا که چیز دیگری بگویند آن را هم بدون دلیل قبول می‌‏کنید، ولو خلاف چیز قبلی باشد.

هایدگر در ادامه بحث خود در این باره می‏‌گوید: یکی از ویژگی‌های انسان‌های غیراصیل این است که چون هیچ چیزی در آنها ریشه ندارد، همه چیزشان بر اساس حدس و گمان است.

مصطفی ملکیان

@politicalculture