«در برلین قاضی هست …» … فردریک کبیر می‌خواست در رقابت با ورسای قصری بسازد. علت را پرسید

" در برلین قاضی هست ... "


فردریک کبیر می خواست در رقابت با ورسای قصری بسازد . در کار ساخت قصر وقفه افتاد . علت را پرسید .

گفتند: در گوشه ای از زمین ، آسیابی است که صاحبش نمی فروشد .

فردریک شخصا به سراغ آسیابان رفت و علت را پرسید .

آسیابان گفت : اینجا موروثی است و من نه آن قدر متموّلم که به آن احتیاج نداشته باشم و نه آن قدر فقیر که به پولش نیازمند باشم، پس نمی فروشم !

فردریک با پرخاش گفت :
« تو می دانی با چه کسی حرف می زنی !؟ من اینجا را از تو می گیرم ! »

آسیابان لبخندی زد و گفت : « نمی توانی چون هنوز در برلین قاضی هست ! » ...

فردریک به یاد نصایح « ولتر » افتاد که به او گفته بود :

« در حکومت هر چیزی را ابزار خودت کن جز دستگاه عدالت را ، چون مردمت از هر جا رانده شوند، به دستگاهِ عدالت پناه می برند و وقتی آنجا را نیز گوش به فرمان تو ببینند، دیگر به بیگانه پناه می برند و بدین ترتیب پای بیگانه به کشورت باز می شود

@politicalculture