‍ ….. ✍ رفقا و خویشاوندانم ….. پلک هایم را بر هم گذاشته بودم …

‍ .


#توئیت
✍ رفقا و خویشاوندانم ...

پلک هایم را بَر هـــم گذاشته بودم...
و بی وقفه می شمردم؛
همآنان را که تصور می کردم، می توانند گرهِ کار مرا بگشایند....

💫 و.. صدایِ الله اکبرِ مادرم، شیشه ی افکار مرا درهم شکست...

الله اکبــــر....
و خــدا بزرگتر از آن است که...

دنیا، دورِ سرم گیج رفت!
من رویِ همه حساب کرده بودم، جز او که از همه بزرگتر است!

چه شد که یادم رفت؟
خدا که قبلاً بدستانِ موسی، برایم تقلّب نوشته بود؛
[حتی علف گوسفندانت را از من بخواه...]

راستی؛
از چشمانِ من تا دیدنِ خدا، چقــدر فاصله هست؟
@rahe_aseman