⚡️برای «احسان افشار» طلبه‌ی مشهدی که خود را کشت.. ✔️بخشی از یادداشت یاسر میردامادی در صفحه فیسبوک🔻

⚡️برای «احسان افشار» طلبه‌ی مشهدی که خود را کشت

✔️بخشی از یادداشت یاسر میردامادی در صفحه فیسبوک🔻

🔹امشب خبر را شنیدم. ۲۶ ساله بود که بر زندگی‌اش نقطه‌ی پایان گذاشت. گویا همین سه‌شنبه یا چهارشنبه جان خود را گرفته و پنج‌شنبه دفن‌اش کرده‌اند. از یکی از دوستان طلبه که رفته آمریکا رفته و دکتری فلسفه‌ی ذهن گرفته و حالا برگشته ایران و استخدام‌اش نمی‌کنند، شنیدم. به شوخی به او گفتم لطفا تو دیگر خودکشی نکن و بگذار به قول نیچه، طبیعت ذره-ذره بکند کار خویش («خودکشیِ اندک-اندک آدمیان، زندگی نام گرفته است»).

🔹طلبه و خودکشی؟ دانشجو و خودکشی شنیده بودیم اما طلبه و خودکشی؟ این به ذهن‌ام می‌آید. گویا برخی اساتید حوزوی‌اش گفته بوده‌اند که بگویید سکته کرده و نگویید خودکشی است!

🔹احسان را دو سالی بود می‌شناختم. شاگرد مرحوم آقای فضائلی در مدرسه‌ی علمیه‌ی امام حسن مجتبی در مشهد بود، و همین اسباب آشنایی شد. آقای فضائلی روحانی افتاده، منتقد و نواندیش مشهدی بود که در همین مدرسه تدریس می‌کرد و چند ماه پیش فوت کرد. برای احسان، مرحوم فضائلی حکم یک پدر را داشت. این را بارها به بسیاری، از جمله خود من، گفته بود. کاملا مشخص بود که بعد از فوت آقای فضائلی فرو ریخته.

🔹با احسان روی تلگرام هر از چند گاهی گپ و گفتی می‌زدم. گاهی دلمویه می‌نوشت، گاهی صدایش را ضبط می‌کرد و می‌فرستاد و گاهی حتی به نوعی با هم مباحثه می‌کردیم. کلاس‌های معرفت‌شناسی آقای طالقانی هم می‌رفت. قرار بود فایل‌های صوتی این کلاس‌ها را برای من بفرستد و یک بار هم به او اخیرا این را یادآوری کردم.

🔹احسان به نظر بااستعداد می‌رسید و پرمطالعه، و تنها به علوم مرسوم حوزوی، که از آن‌ها به ویژه از فقه دل خوشی نداشت، بسنده نمی‌کرد. تاریخ و ادبیات و فلسفه می‌خواند و دوستان غیر حوزوی متفاوتی داشت.

🔹مشخص بود که (دیگر) باورهای مرسوم یک طلبه را ندارد، شکاک (شده) بود و یا دست‌کم دگراندیش. اما این چیز عجیبی نبود. از این طلبه‌ها چندان کم نیستند و مادامی که برانگیزانه و علنی چیزی ننویسند و کاری نکنند معمولا تحمل می‌شوند، مگر این‌که علنا سیاسی شده باشند و احسان به نظر نمی‌رسید که دست‌کم به طور علنی سیاسی شده باشد.

🔹این هم یکی از آخرین پست‌های نوشتاری او در کانال تلگرامی است (اگر دل خوشی دارید به رعایت آداب نیم‌فاصله و سجاوندی هم در این نوشته دقت کنید):
«داشتم فکر می‌‌کردم که دنیا در مدت زمانی کوتاه، شروع کرد به از من گرفتن، گرفتن همه‌چیز؛ گرفتن سرمایه، گرفتن آدم‌های مهم زندگی‌م، گرفتن دستاوردهای باارزش..‌.
و شاید این روند باز هم ادامه پیدا کند، مثلا با گرفتن ذره ذره سلامتی...
از دنیا چه توقعی داریم؟ در پس زندگی چه معنایی می‌بینیم؟
دنیا زمانی به ما می‌بخشد: همان سرمایه و دوست و زندگی‌ و دستاورد.
مدتی بعد پس می‌گیرد. چرا؟ نمی‌دانم...
از فعل و انفعالات شیمیایی ذهن یک آدم از میلیاردها آدمِ سیاره زمین، کهکشان راه شیری...»

🔹حالا که او خودکشی کرده راحت می‌توان پس از وقوع حادثه با چشم دانای کلّ، این نوشته‌ها را غزل خداحافظی تعبیر کرد. اما آیا نه این‌که چنین نوشته‌هایی بارها و بارها شاید هر روزه نوشته می‌شوند؟ شاید هیچ گاه ندانیم او چرا جان‌اش را گرفت.

🔹مدت‌ها است که به سویه‌ی روشن خودکشی فکر می‌کنم. مگرخودکشی سویه‌ی روشن هم دارد؟ به نظرم دارد. آن سویه‌ی روشن این‌ است که هر بلایی سرت بیاید و هییییچ راهی هم نباشد، خودکشی هست. فکر خودکشی فکر به واپسین کورسوی امید است. به تعبیر دیگر، فکر نومیدانه‌ی خودکشی، به شکلی متناقض‌نما، هنوز ته‌نشین امید در خود دارد.

🔹به نظرم می‌رسد اما که هيچ‌انگار اصیل خود را نمی‌کشد. آن کس که خودش را می‌کشد هیچ‌انگار نیست بلکه هنوز از امیدواران است، سراسر معناباخته نیست و یا دست‌کم هیچ انگار اصیل نیست. هیچ‌انگار اصیل حتی به رهایی‌بخشی خودکشی هم باور ندارد. آخرین کورسوی امید را هم پوچ می‌انگارد. هیچ‌انگار اصیل بدبین‌تر از این حرف‌ها است که فریب امید خودکشی را بخورد. هیچ‌انگار اصیل می‌شود مثلِ شوپنهاور. می‌نشيند گوشه‌یِ خانه و همه‌چيز را انکار می‌کند امّا زنده می‌ماند، زیرا می‌داند که هیییچ راه گریزی نیست، نه حتی با خودکشی: لا یمکن الفرار من حکومته! «شاید از هیچ سو جواب نیاید» ـــ نه حتی از سوی خودکشی.

🔹ما محکوم به زندگی هستیم. کلیشه شد؟ بر من ببخشایید. خداحافظ احسان. سلام ما را به آقای فضائلی برسان. به دختر یک ساله‌ات فکر می‌کنم که بی پدر شد.


#یادداشتها
#یاسر_میردامادی

نقل از کانال نامه های حوزوی
@namehayehawzavi

https://t.me/religionandsociety

https://www.facebook.com/ymirdamadi/posts/10214735060222625