🔻 جامعه شناسی مولانا (قسمت دوم) 🔻.. ♦️دوره‌ی گذار از خدای فقیهان به خدای عارفان.. ✍️ علی زمانیان

🔻 جامعه شناسی مولانا (قسمت دوم)🔻

♦️دوره‌ی گذار از خدای فقیهان به خدای عارفان

✍️ علی زمانیان

پیش از این از خدای معنا‌بخش مولانا سخن به میان آمد. آن که بتواند خورشید معنا را بر بام سردخانه‌ی زندگی امروزی بتاباند و آدمی را از بی معنایی دهشتناک نجات دهد. همان گونه که به اشارت بسنده شد، انسان امروز ایرانی، معنویت گمشده‌اش را در "مثنوی" و کلام مولانا جستجو می‌کند.
چیزی را که فقه فاقد آن بود، در خمخانه‌ی "مثنوی" یافت و این هنوز یک علت بود. علل دیگر نیز در میان است.

🔹 2. خدایی را که فقیهان معرفی می‌کنند، خدایی است در چهره و هیئت یک سلطان و فرمانروا که بر انسان جز تکلیف نمی‌نهد و جز اطاعت بی چون و چرا نمی‌طلبد. حاکمی در آن دور دست‌ها که فرمان می‌راند و آنان را که تمرد می‌کنند و سرمی‌پیچانند، عذاب خواهد داد. چنین خدایی است که بر شانه‌های نحیف آدمی، تلی از تکالیف و باید و نبایدها می‌گذارد. خدای فقه، خدای در دسترس نیست. غمخوار آدمی نیست و در برابر رنج‌های انسان بی تفاوت است. دردهایی را که جان را خسته و روح را زخمی می‌کند، گویی نمی‌بیند.
اما انسان امروز ایرانی، خدایی را می‌خواست که نه در جایگاه سلطان که به منزله‌ی یک دوست و نه از آن فراز و بلندای سلطانی، که همین جا کنار او بنشیند. به جای آن همه فرمان‌های پی در پی، از حال او بپرسد، دستی بر سرش بکشد و بگوید که من شما را می فهمم و همراه و همراز شما هستم.

🔸آن خدای دور دست و آن فرمانروای مطلق و عذاب دهنده، ترسناک بود و وجودش بر جان آدمی سنگینی می‌کرد. از این رو بود که انسان امروز ایرانی، ترجیح داد خدای عارفان و به ویژه خدای مولانا را جایگزین چنان فرمانروای محدود کننده و مزاحم زندگی بکند. او که همراز و هم رنج انسان و یار آدمی است، حضوری مشفقانه، دلسوزانه و امیدوار کننده دارد. در نگاهِ فقه‌گریزِ انسانِ امروزِ ایرانی، مولانا و مثنوی‌اش، آن خدای دور را چنان نزدیک می‌کند که می‌توان با او سخن گفت، از او نترسید و با او درد دل کرد. عاشقش شد و احساسش کرد. خدایی که آدمی را در آغوش گرم خویش می‌گیرد و رابطه ای نه از سر تحکم و تکلیف که از سر خیرخواهی با آدمی برقرار می‌کند.

🔹 انسان امروز ایرانی، از تکلیف در پی تکلیف که از سراپرده‌ی فقیهان صادر می‌شود خسته شد. گریزگاهی می‌جست، پناهگاهی که بتواند در آن، دمی آسوده بیاساید. "مثنوی"، پناهگاهش گشت. مولانا آن فرمانده را به یک دوست و آن فرمانروای حاکم را به یک معشوق، تبدیل کرد. آن که با او می‌توان گریست و می‌توان خندید و بی هیچ هراس و ترسی از عقوبت، زبان شبانی گشود و او را چنین صمیمانه و بی ریا مورد خطاب قرار داد که:
تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
ای فدای تو همه بزهای من
ای بیادت هی هی و هی های من

در نظرگاهی چنین، آن رابطه‌ی سرد و ترس‌آلود فقیهانه به ارتباطی گرم و صمیمانه و عاشقانه تبدیل می‌شود.

بر این‌ها بیفزایید این نکته را که فقیهان پس از تسخیر دژ قدرت، فرصت یافتند آن چهره‌ی تکلیف‌گرای سلطانِ فقهی را که در تاریخ بر آن تاکید می‌کردند به واقعیت‌های اجتماعی و زندگی‌های واقعا موجود تحمیل نمایند. و این درست، همان علتی شد که مردم را به سمت گذرگاه عبور از این خدا به خدای عارفان روانه کرد و گذار را تسهیل و بلکه ضروری ساخت.

🔸 "مثنوی"، اینک به مثابه‌ی پلی برای عبور کاروانی تلقی می‌شود که از حجم آن همه تکلیف فقیهانه به تنگ آمده‌اند و می‌خواهند زندگی‌شان را از آن تنگنای خوانش فقهی برهانند.

(ادامه دارد)
1397/11/11


@religionandsociety