📖🌊. ☘شرح مثنوی معنوی.. ☘مولانا به یک اعتبار به معشوق خودش رسیده بود

#شبی_در_محضر_مولانا📖🌊
☘شرح مثنوی معنوی

☘مولانا به یک اعتبار به معشوق خودش رسیده بود. البته از فراق خیلی می ترسید که آخر هم به سرش آمد، از فراق خیلی می ترسید و اینکه در دیوان شمس بارها این نکته را بیان کرده، علامت این است که می دانست این وصل کوتاه مدت است:

ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن

چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن
خلق را مسکین و سرگردان مکن

بر درختی کآشیان مرغ توست
شاخ مشکن مرغ را پرّان مکن

این طناب خیمه را بر هم مزن
خیمه توست آخر ای سلطان مکن

نیست در عالم ز هجران تلختر
هرچ خواهی کن ولیکن آن مکن

🍁می ترسید، این هجران، هجران متفاوتی بود. یک وقت یار آدمی ازآدمی جدا می شود، یک وقت خود آدمی از آدمی جدا می شود. فرق می کند. یک وقت کسی است که شما خیلی او را دوست دارید، شما را ترک می کند، غمناک است، اما یک وقت خودتان هستید که خودتان را ترک می کنید، این به مراتب از آن دشوارتر است و مولانا چنین احوالی داشت وقتی که به غیبت شمس و به ترک او می اندیشید. آخر او بود که به شمس می گفت:

در دو چشم من نشین ای آنکه از من من تری
تا قــمـــر را وانــمایـم کــز قــمـر روشنتری

🍃شما فکر کنید یک کسی از خود شما، خودتر باشد، از من شما من تر باشد. او برود، شما هم رفته اید، شما هم تمام شده اید، شما هم صفر شده اید. شما آن وقت دیگر باید در عزای خود بگریید، دیگر بر غیبت و موت خودتان باید نالان باشید. همه چیزتان از دست رفته است. و یک چنین نسبتی بود که مولوی با شمس برقرار کرده بود و خداوند شمس را برای او فرستاده بود تا از او دستگیری بکند. اما مولوی در این مسئله منفعل محض نبود، یعنی چنین نبود که سرگرم کار خود باشد، بی فکر و بی رغبت، به مدرسه برود و برگردد. شاگردپروری کند و به زندگی خود راضی باشد...
@roshanfekridini13.