ای علی که جمله عقل و دیده‌ای. شمه‌ای واگو از آنچ دیده‌ای.. تیغ حلمت جان ما را چاک کرد

ای علی که جمله عقل و دیده‌ای
شمه‌ای واگو از آنچ دیده‌ای

تیغ حلمت جان ما را چاک کرد
آب علمت خاک ما را پاک کرد

بازگو دانم که این اسرار هوست
زانک بی شمشیر کشتن کار اوست

صد هزاران می چشاند هوش را
که خبر نبود دو چشم و گوش را

باز گو ای باز عرش خوش‌شکار
تا چه دیدی این زمان از کردگار

چشم تو ادراک غیب آموخته
چشمهای حاضران بر دوخته

آن یکی ماهی همی‌بیند عیان
وان یکی تاریک می‌بیند جهان

وان یکی سه ماه می‌بیند بهم
این سه کس بنشسته یک موضع نعم

چشم هر سه باز و گوش هر سه تیز
در تو آویزان و از من در گریز

راز بگشا ای علی مرتضی
ای پس سؤ القضا حسن القضا

یا تو واگو آنچه عقلت یافتست
یا بگویم آنچه برمن تافتست

باز گو ای بازعنقا گوی شاه
ای سپاه اشکن به خود نی با سپاه

از تو بر من تافت چون داری نهان
می‌فشانی نور چون مه بی زبان

ماه بی گفتن چو باشد رهنما
چون بگوید شد ضیا اندر ضیا

تو ترازوی احد خو بوده ای
بل زبانه ی صد ترازو بوده ای

در شجاعت شیر ربانیستی
در مروت خود که داند کیستی

#مولانا

@roshanfekridini13