عواقب ناخواسته تضاد نهادهای ایدئولوژیک

عواقب ناخواسته تضاد نهادهای ایدئولوژیک
کازانوا گفت: «پس از قرون وسطی دولت مدرن به عنوان نهادی سکولار بر علیه کلیسا ظاهر شد. اما سوال جالب اینجاست که چگونه تضادهای نهادهای ایدئولوژیک عواقبی ناخواسته در پی داشته است. او گفت لیبرال دموکراسی در قرن نوزدهم تا حد زیادی بر علیه کاتولیسیسم شکل گرفت. احزاب لیبرال بعنوان احزاب ضد کاتولیک وارد عرصه سیاسی شدند و احزاب کاتولیک نیز بعنوان احزاب ضد لیبرال تشکیل شدند».
وی اضافه کرد: «اما پارادوکس اینجاست که این احزاب کاتولیک توده ای نهایتا پس از جنگ جهانی دوم دموکراسی مسیحی را نهادینه کردند و به دموکراتیزه شدن جوامع اروپای غربی کمک کردند. نکته این است که آنچه که در ابتدا بعنوان یک حزب کاتولیک ضد لیبرال و ضد دموکراسی دیده می شد نهایتا به عامل دموکراتیزه کننده اروپای غربی تبدیل شد. تشابهاتی در این زمینه با احزاب اسلامی وجود دارد که بنظر می آید آنها را بطور ناخواسته ای به احزاب دموکراتیک تبدیل می کند».
سروش نیز گفت باید توجه داشت که اسلام با مسیحیت از این جهت متفاوت است که هیچ فردی مشخصا در دنیای اسلام چه در شیعه و چه در سنی نیست که سخنگوی رسمی اسلام باشد و تفسیری با اقتدار رسمی از این دین ارائه دهد که همگی باید دنبال کنند.
به گفته او «در مسیحیت پاپ فردی است که در حیطه دین خطاناپذیر است و کلام او کلام آخر است. در اسلام چنین منصب و منزلتی به هیچ وجه وجود ندارد. همه جایزالخطا هستند. از نقاط مختلف جهان اسلام حتی در ایران صداهای گوناگونی به گوش می رسد. در ایران رهبری وجود دارد که مقامی سیاسی بر عهده دارد. او یگانه رهبر مذهبی محسوب نمی شود. بلکه رهبران و آیت الله های عظام متعددی وجود دارند که اهمیت دینی آنها از رهبر نیز بالاتر است».
وی در پاسخ به این سوال که «آیا عدم وجود یک ساختار سلسله مراتبی نظیر واتیکان در اسلام وضعیت را پیچیده تر می کند؟»، گفت: نه، بلکه متفاوت می کند:
«بسیاری از تحولات در دنیای اسلام از پایین به بالا هستند. به بیان دیگر اینگونه نیست که روحانیون مفاهیمی را بپذیرند و سپس مردم را برای پذیرش آن تشویق کنند. بلکه بر عکس تحولات همیشه ابتدا در بین اقشار مختلف مردم از جمله در دانشگاه شکل و مورد بحث قرار می گیرد. بعد مخالفت ها و کشمکش هایی رخ می دهد و مسائلی نظیر ارتداد مطرح می شود، اما نهایتا اگر این تحولات در مسیر صحیحی باشند روحانیون نیز به آن می پیوندند. برای نمونه به انقلاب مشروطیت ایران که ۱۰۲ سال پیش رخ داد نگاه کنید. این انقلاب به خاطر اینکه آیت الله های عظام آن را تایید کردند رخ نداد. این انقلاب که نخستین جنبش سکولارکننده در دنیای اسلام است توسط مردم معمولی و افرادی که در غرب تحصیلکرده بودند، شروع شد و مدتی بعد چند آیت الله العظما هم به آن پیوستند، آن را تایید کردند و سعی کردند آن را اسلامیزه کنند. کسی به دنبال صدور فتوا و یا جلب مشروعیت از سوی روحانیون نبود. شاید در کاتولیسیسم چنین نباشد و نیاز به تایید پاپ برای پذیرش همه مفاهیم وجود داشته باشد، اما نه در اسلام چنین نیست».
کازانوا نیز گفت: «سکولاریسم از ریشه سکولوم است که لغتی بر گرفته از الهیات مسیحی است و عرصه دینی را از عرصه غیردینی جدا می کند. سکولاریسم بعنوان یک جنبش و مفهوم هنگامی معمول شد که روحانیون مسیحی از معابد خود بیرون آمده و روحانیون سکولار شدند. در پروتستانیسم همانطور که ماکس وبر جامعه شناس معروف آلمانی گفت پروتستانیسم دیوارهای معابد مسیحی را پایین آورد و به این ترتیب هر فرد مسیحی به یک روحانی (برای خود) در این دنیا تبدیل شد. به این ترتیب در پروتستانیسم مرزهای سکولار و مذهب به نحوی ناپدید شد. در آمریکای پروتستان، امور دینی و سکولار کاملا مخلوط هستند و نمی توان آنها را از یکدیگر جدا کرد. اما در کاتولیسیسم مرزهای دینی و سکولار کاملا از یکدیگر جدا هستند. در اسلام همانطور که عبدالکریم سروش می گوید این مرزبندی ها اساسا وجود نداشته است. اما سوال اینجاست که اگر امر سکولار موجود نیست، پس دینامیزم موجود در جهان اسلام چیست؟».

(ادامه 👇🏻)