روشنفکر علی القاعده با فکر سرو کار دارد و کارش باید فکری باشد نه صرفا یدی … فکر که در اینجا می‌گویم مرادم mind است که در زبان‌های

روشنفكر علي القاعده با فكر سرو كار دارد و كارش بايد فكري باشد نه صرفا يدي.

فكر كه در اينجا مي گويم مرادم mind است كه در زبان هاي اروپايي خصوصا از زبان دكارت به اين سو معادل هاي اروپايي اش را افاده ميكند. mind يعني اينكه با درون سروكار دارد. اگر يك روشنفكري اصلا با ساحت دروني ما سروكار نداشته باشد به نظرم ميآيد كه ارتكازات ذهنيمان به ما ميگويد كه به او نبايد روشنفكر بگوييم. اگر روشنفكري بگويد كه من آمده ام که وضع بيمه را در ايران بهتر كنم، من آمده ام كه وضع راهها را بهتر كنم، در عين ارزشمند بودن كارش به آن همه چيز میگوييم اما روشنفكر نميگوييم.
ما به كسي روشنفكر ميگوييم كه بگويد من آمده ام كه از درون چيزي را درست كنم.
ما ميتوانيم دسته اول را به تكنوكرات ها تعبير كنيم چون كار تكنوكرات اين است كه چيزي را در بيرون عوض كند اما
روشنفكر كارش اين نيست.

حال وقتي كه روشنفكر با درون سروكار دارد با درون چه كسي بايد سروكار داشته باشد تا به او روشنفكر بگوييم. با درون خودش بايد سروكار داشته باشد و ميخواهد دورن خود را روشن بكند يا ميخواهد درون شهروندان جامعه خود را دگرگون كند. انصاف اين است كه بگوييم روشنفكر از بابي كه روشنفكر است هم به تغيير دروني خود و هم به تغيير دروني شهروندان جامعه كار دارد. اما در عين حال دو سنت روشنفكري در غرب وجود دارد كه در يكي اولي مقدم و در ديگري دومي مقدم است. آن بخش از روشنفكري غرب كه نسب ميبرد به روشنفكري آلمان به روشنگري زمان كانت به درون خود شخص مي پردازد.

روشنگري چيست؟ به تعبيري كه در آن اقتراحيه معروف كه جواب هايي به آن داده شد در آنجا تمام سخن اين بود كه شخصي روشنگر است ـ بعدها آن را تعبير به روشنفكر ميكنيم ـ كه بر افكار و ساحات وجودي خودش پرتو بيافكند و فراز ونشيب هايش را تشخيص بدهد. انديشه هاي خرافي و غير خرافي و موجه و ناموجه بودنشان را از يكديگر تمييز بدهد. روشنگر در سنت آلماني كسي است كه بيش از هرچيز يك خانه تكاني در خودش مي- کند. اين يك جريان است كه با درون سروكار دارد، اما "فكر" به معناي اين است كه من درون خودم را براي خودم روشن
بكنم. البته شكي نيست زماني كه درون من براي خودم روشن شد در داد و ستدي كه با شهروندان جامعه دارم اين اندرونه
روشن خودم را در دادو ستد با ديگران بگذارم و ديگران هم ممكن است به واسطه انس و الفت و ارتباطي كه با من دارند اندرونه شان روشن بشود. اما روشنفكري در غرب يك سنت فرانسوي هم دارد كه برميگردد به اويل قرن بيستم و به اميل زولا و فعاليت هايش در ربع اول قرن بيستم انجام داد و در اينجا است كه بيشتر تغيير اندرونه ديگران مهم است. يعني افكار عمومي را بايد متوجه نكاتي كنيم كه از آن ها غافلند. آنها را متوجه كنيم كه بعضي از مسائلي كه به آن مي انديشند درست نيست و متقاعدشان كنيم خيلي از چيزهايي كه قبول دارند از راه القا، تلقين و غلبه مدهاي فكري زمانه است. معتقدم اميل
زولا و كساني كه بعد از وي جريان روشنفكري را در غرب را نمايندگي ميكردند مانند ساتر و سيمون دوبوار بيشتر به تصحيح اندورني ديگران توجه داشتند.

در آغاز مشروطه، مشروطه گران ما كه روشنفكران آن زمان بودند هنگامي كه به تعابيري كه در زبان هاي اروپايي به آنها برميخوردند در ترجمه به فارسي به "منَورالفكر" (با فتحه)ترجمه ميكردند.
منورالفكر بيشتر ترجمه روشنگري آلماني است. اگر بخواهيم روشنفكري فرانسوي را ترجمه كنيم بايد بگوييم "منِورالفكر"(با كسره) است. اولي يعني كسي كه فكر خودش تنوير شده است. اما در سنت اميل زولايي روشنفكر تنوير
كننده فكر ديگران هم هست. فكر ميكنم اين جزوارتفاضات ما در زبان فارسي نيز هست. يعني كسي كه هم تلاش ميكند
فكر خودش روشن شود هم تلاش ميكند فكر ديگران را روشن كند.