غبار غم برود حال خوش شود☘ 📚 #هر_کتابی_ارزش_خواندن_ندارد 🔺 معرفی #کتاب_مفید 🔷️ شرح آثار فلاسفه 🌿شرح آثار #حافظ_سعدی_مولانا و شمس تبریز 🎥 #دکلمه_موسیقی_کلیپ « ارتقاء آگاهی فرهنگی_فکری_فلسفی و بسط عدالت » ؛ادمین: @abibikaran13
اینها همه گرچه نشان از باور به علم دارد هیچکدام به معنی به میان آوردن [علم پوزیتیویستی» یا توسل به «کلام پوزیتیویستی» نیست!!!
اینها همه گرچه نشان از باور به علم دارد هیچکدام به معنی به میان آوردن [علم پوزیتیویستی» یا توسّل به «کلام پوزیتیویستی» نیست!!!
عزیزان ناقد لاجرم به یاد دارند که وقتی صاحب این قلم از تعارض علم و قرآن سخن گفت (۱۳۸۷) و خاطرنشان کرد که دانش تجربی پیامبر از دانش تجربی مردم زمانۀ خویش لزوماً فزونتر نبوده است، روحانیان غوغای عنیفی برانگیختند و تیغ تکفیر آختند و بر این مسکین نواختند! آیا جز این است که آنان هم طالب تفسیر «علمی» قرآن بودند و هستند و به کمتر از آن رضایت نمیدادند (و نمیدهند)؟ بلی، بازرگان پا را فراتر نهاده بود و از تطبیق آیات قرآن با دریافتهای علمی ساده و آشنا پیشتر رفته و کوشیده بود تا مطابقت آیات قرآن را با برخی یافتههای دقیق علمی که از ذهن عوام غایب است، نشان دهد. این هرچه باشد اوّلاً، شیوۀ همگان اعمّ از روحانیان و فیلسوفان و عالمان بوده و هست، و کم بودهاند کسانی که دلیری کنند و پا از این دایرۀ بسته بیرون بگذارند و پارادایم نوینی در فهم کلام باری بیافرینند، و ثانیاً، قطعاً و مسلّماً ناشی و مقتبس از پوزیتیویسم نیست.
تولّد آن پارادایم نوین هم در گرو درک تازهای از الوهیت و نبوّت است. قرآن را کلام محمّد(ص) دانستن و همۀ آیات قرآن را رئالیستی معنی نکردن و به ورود خطای علمی در قرآن راه دادن، و داد و ستد آن را با دیگر متون همروزگارش کاویدن، و زمانۀ قرآن را در قرآن حاضر دیدن، و آن را چون متنی ادبی (نه علمی، نه حقوقی، نه فلسفی، نه تاریخی) خواندن و… همه متعلق به پارادایم دیگری است که دست کم در ایران قبل از انقلاب هیچ نشانی از آن نبود، و بزرگانی هم که از تفسیر عقلی قرآن سخن میگفتند غرضشان استخراج آرای فلسفی صدرایی و مشّایی از قرآن بود؛ و در این کار نه تنها عیبی وآفتی نمیدیدند، بل آن را عین اصابت به واقع و پردهبرداری از اسرار و رموز کلام باری میشمردند. کار بازرگان، یعنی تطبیق آرای علمی با قرآن، دنبالۀ منطقی کار آنان بود.[۳۹]
نتیجه میگیرم که بازرگان به مفهوم اگوست کنتی، پوزیتیویست نبود، چرا که به تفسیر تئولوژیک از جهان باور داشت و آن تقسیمبندی سهگانه را روا نمیدانست. به مفهوم و مراد حلقۀ وین هم پوزیتیویست نبود، چون حسّ و تجربه را تنها منبع معرفت نمیدانست و به ماورای طبیعت عقیده داشت وگزارههای متافیزیکی و اخلاقی را بیمعنی نمیدانست و اعتمادش به علم، اعتمادی پراگماتیستی بود، نه برخاسته از فلسفهای خاصّ؛ باورش به استقراء هم هرگز به استحکام باور خواجه نصیر وحکیم سبزواری و مطهری و طباطبایی نبود که صدبار از بازرگان «پوزیتیویست»تر بودند، چون پوزیتیویستهای حلقۀ وین از تجربه انتظار تأیید نظریه را داشتند، اما اینان از آن علم یقینی استخراج میکردند.
علمی هم که بازرگان معرّفی و مصرف میکرد، هرگز متاع بیمعنا و بیهویّت «علم پوزیتیویستی» نبود، بلکه همین علمی بود که در همه دانشگاهها میآموزند و هویتی جاری و جمعی دارد و از روزگار گالیله و بویل و نیوتن و بوفون و فارادی و پاستور و ماکسول و داروین و رادرفورد و بولتزمان و ماکس پلانک و هایزنبرگ و اینشتاین تا امروز دایر و رایج بوده است.
وی به معنای سوم (به کار گرفتن روش علوم طبیعی در علوم انسانی) هم پوزیتیویست نبود، چرا که اساساً عالِم علوم انسانی نبود تا به چنان خطایی درغلتد، گرچه در علوم انسانی هم علّتکاوی نفی مطلق نشده، بلکه با معناکاوی تکمیل و تقویت شده است. از حق نگذریم، وی در سازگاری ایرانی که یک اثر جامعهشناسانه و روانشناسانه است، ازفرو افتادن در چنان مهلکهای حذر کرده است و عالمانه، تنبل و قضا و قدری بودن وچشم به آسمان داشتن و زود خواستن و به زور خواستن ایرانیان را به شرایط جغرافیایی ومعیشتی پیوند داده و از تفسیرهای راحتطلبانه وذاتگرایانه سخنی در میان نیاورده است. از قضا اوج علمگرایی سلیم بازرگان را در همین جستجوهای علّی و معلولی و پرهیز از ذاتگرایی میتوان دید.
***
چنانکه آوردم تفسیر علمی (یا فلسفی) قرآن میتواند یک خطای تفسیری باشد، امّا نه یک «انحراف فلسفیـ پوزیتیویستی»، و هر چه باشد هیچ ربطی با پوزیتیویسم، به هیچ معنایی ندارد، و البته آن «خطای» تفسیری مفروض هم چنان گسترده و معمول بوده و هست که بازرگان در آن میدان تمیّز و تبرّز ویژهای ندارد.
مرحوم رضا روزبه، رئیس دبیرستان علوی از عاشقان و دلباختگان این روش تفسیری بود و نه تنها از قرآن که از احادیث هم تئوری اتمی و تئوری ژنتیک توارث را بیرون می آورد (آیۀ مربوط به عالم ذرّ در سورۀ اعراف)، و من در همۀ موارد منتقد صریح او بودم، چرا که در کار او تکلّفی دلآزار می دیدم، و گرچه در سنین نوجوانی و دانشآموزی (سالهای ۴۲ ـ ۱۳۴۰) از صورتبندی اعتراضاتم ناتوان بودم، عزمی ایمانی را در سخنانش حاضر میدیدم که مَرکب علم را ظالمانه به خدمت میگرفت تا فاتحانه به مقصد برسد.